راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

سلام

قبل از همه امروز تمدید قراداد کردم
خوب بد یا خوب الهی شکر راضیم خدا برکت بده 
چند روز دارم دل نوشته های یاسی خواهرم رو می خونم یاد تمام دلتنگی ها و سختیهایی رو که کشیدیم و اون بیشتر افتادم 
از لحظه ی فوت مادرم و صحنه ی دلخراشی که با حضور برادر کوچکترم اتفاق افتاد 
همه و همه هایزیاد رو بیاد اوردم ...نه اینکه از یادم رفته باشن نه اصلا فقط شاید یک کوچولو کمرنگ شده باشن 
دارم سعی و تلاشم رو برای موفقیت بیشتر وبیشتر می کنم ...
هم تو محل کارم و هم برای خیاطی من خیاطی رو خیلی خیلی دوست دارم و با جدیت کار می کنم 
خواهرم نوشته بود خیلی تنهاست ....نمی دونید چقدر ناراحتی خواهر برادرهام برام مهمه ...ولی خوب بابا یکم انصاف داشته باشین من همش به همشون زنگ می زنم  و حالشون رو می پرسم اونا فقط وقتی با من کار دارن یک زنگ می زنن یا پیام میدن ....
اخه خوب یعنی اینقدر گرفتارین خوب منم گرفتاری دارم منم تنهایی دارم ....درسته یاسی تنها کسی هست که من بیشتر حرفهای دلم رو باهاش میزنم بعضی وقتها شده ساعتها باهم تلفنی صحبت می کنیم و از حال هم خبردار میشیم ...ولی بقیه فقط ادعا دارن 
تو نوشته های خواهرم به یک چیز خیلی درد اور برخوردم نقاشی داداش احمدم....نوشته بود که یک روز شیما ذفتر خاطرات قدیمیش رو میاره برای یاسی 
(شیما برادزاده ام هست) میگه ببین این و عمو احمد کشیده ...اره احمد کشیده ولی چه نقاشی دردناکی لحظه ی فوت مادرم ...با نون اومده بود از مدرسی اونروز مامان قبل از رفتن احمد به مدرسه بهش گفته بود :مامان امروز نرو فوتبال از مدرسه زود بیل خونه ...الهی فداش بشم انگار می دونست قراره دیگه نباشه 
12:30رسیدم خونه مادرم دیدم در خونه بازه صدای شیون و گریه و زاری رفتم تو یاس پاهای مادرم رو گرفته و داد می زد ببین پاهاش سرده جون نداره داداش صالحم بغلش کرده و داره گریه می کنه ....نمی دونم خوردم زمین با دو دستم به صورتم زدم که ای وای مادرم و بیدار کنین خواهش می کنم ....هی خودم رو به زمین می زدم مگه باورم می شد رفتنش رو مگه میشد باور کرد نبودنش رو  نه نه نه ....مگه مادرها میرن .....بهش گفتم بخاطر من پاشو بیدار شو بخاطر احمد بخاطر یاسی  ....خواهش کردم التماس کردم مامانم دیگه نشنید و شاید شنید و دیگه کاری از دستش بر نمیو مد ....می دونم دوست داشت بیدار شه با دستش اشکامون و پاک کنه تو بغلش بگیره و اروممون کنه ولی سایه ی شوم مرگ روش افتاده بوذد مامانم جون نداشت ....یکهو داداش محمدم با پزشک و منشی پزشک اومدن بالا سر مامانم داد زد گریه نکنین جیغ نزنین مامان زنده است هنوز دکتر نگفته که مرده است دهنتون رو ببندید ...ساکت شدیم چشم دوختیم به دهن دکتر ارزو کردم که دکتر بگه اره مامانتون زنده است فقط سکته کرده برسونینش بیمارستان ولی .....گفت:متاسفم مادرتون فوت کرده وای مگه مادرها میمیرن نه بخدا نمیشه ....
تابوت رو اوردن که مامان رو ببرن من نذاشتم گفتم: تو رو خدا بزارین احمد برسه ....
اخ احمد رسید نون بدست بگه مامان پسر خوبی شدم ببین برات نون اوردم به موقع اومدم ....دید مردها دم درن صدای جیغ از تو خونه میادیک لحظه چشم به احمد افتاد داد زدم وای احمد مامانم مرد ...چقدر احمق بودم ....نون ها رو پرت کرد ترسی دوید کجا بره پیش کی بره احمد کسی رو دیگه نداره احمد تو7 سالگی بی پدر شد و الان تو13سالگی 
بی مادر....
چقدر خاطره دردناکی بود هممون اسیب دیدیم از نبودن مادرمون ولی احمد ویاس بیشتر 
تو خونه داداش زیر دست زن داداش سخته خیلی سخته من دوست ندارم حتی یک لحظه منت کسی رو سرم باشه باز هم احمد پسر بود از خونه می رفت بیرون ولی یاسی کلفتی زن داد اش رو کرد کلی سختی کشید تو بچگی و صداش در نیومد  چی بگم منم بدبختیهای خودم رو داشتم اون زمان ....
الان یاسی خانم وکیلی هست برای خودش تو کارش موفق هست یک خانم که همه ازش تعریف می کنن ...خدایا شکرت ولی احمد خدایا گرفتار این درد خانمانسوز شده از بی کسی و تنهایی به این درد مبتلا شده ....مامانم دعا کن پسرت حالش خوب شه 
داداشم حالش بهتر شه دیگه لاغر نباشه صورتش زرد نباشه دوباره اون احمد زیبا بشه اون هیکل قشنگش رو بیا خدایا کمک کن دیگه از این بیشتر نشه 
دعا کنید برامون خواهش می کنم
  • ستاره

نظرات  (۱)

حتی تصورش هم دلخراشه . خدا بهتون صبر بده 
پاسخ:
ممنون عزیزم لطف داری 
برای داداشم دعا کن مممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی