راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

قدم اول برای بهبودی داداش کوچیکه

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۳ ب.ظ

سلام

دوستان و همراهان خوبم 
امروز صبح ساعت 7:30 که از خواب بیدار شدم اول با یاسی خواهرم صحبت کردم و بعدش نشستم پی کار خیاطیم امروز باید تا ظهر لباس تحویل بدم و بعدش می رفتم کلینیک ....در حین صحبت با یاسی بهش گفتم : اگه من دارم برای بهبودی احمد سعی و تلاش می کنم چون واقعا عذاب وجدان دارم برای تنهایی و بی کسی احمد چون حس می کنم یک جوری مقصریم من نمی خوام وقتی خدای ناکرده برای احمد اتفاقی افتاد اون زمان بشینم گریه کنم که چی بشه .....الان که زنده هست باید پی گیرش بشم باید برای مداواش سعی و تلاش کنم ...یاسی هم گفت: دقیقا منم احساس تو رو دارم بهش گفتم : یاسی الان که امروز عازم زیارت کربلایی چشت همینکه به گنبد و بارگاه اقا امیرالمومنین خورد اول احمد و یاد کن ...اون طفلک هم گفت : مگه میشه من فراموشش کنم ....
بعد هم خداحافظی کردم باهاش و بهش گفتم بازم بهت زنگ می زنم 
پشت بندش به اقای ندافی زنگ زدم خدا رو شکر جواب داد (اقای ندافی کلینیک ترک اعتیاد دارن) گفت هماهنگ کن که داداشت رو ببینم ....منم خوشحال شدم و به احمد زنگ زدم خدا رو صد هزار بار شکر احمد استقبال کرد حتی بهش گفتم: که اگه خجالت می کشی فاطمه (برادرزاده ام)رو با خودت ببر که گفت نیازی نیست خودم میرم خیلی خوشحال شدم 
همون لحظه به یاسی زنگ زدم و گفتم که احمد قبول کرده که بره خدایا شکرت که دعاهام و بی جواب نزاشتی تو ارحم الراحمینی 
نمی خوام از بین بره بوی مامان و بابام و میده می خوام باشه اگر چه دوره ولی زنده باشه 
دعا کنید روال عادی بهبودیش و پی بگیره خدایا ممنونم که داری بهم کمک می کنی الان قراره فردا بیاد خونمون اینجوری بهتره دیگه تنها نیست 
امروز با مادرم تو تنهایی خودم باهاش حرف زدم بهش گفتم: مامان دعا کن احمد داداشم بهتر شه تو مادری خدا دعات و مستجاب می کنه می دونم از من نگرانتری می دونم بیشتر از من بفکرشی ولی چه کنم که دستت از این دنیا کوتاه هست ...مادرم کمکم کن به کمکت نیاز دارم نمی خوام داداشم از دستم بره نمی خوام دیگه نداشته باشمش 
می خوام الان بدستش بیارم من و ببخش اگه کوتاهی کردم بخدا کوتاهی من ناخواسته بود از ناچاری بود اینقدر گرفتار مشکلات خودم شدم که احمد رو نه فراموش بلکه سهل انگاری بود کمکم کن
دوستانم و همراهانم شما هم دعا کنید ممنونم
  • ستاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی