راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

ارزوهای من

جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۸ ق.ظ

سلام

به همه به دوستای خوبم 
به مهربونها 
به اونایی که با اینکه تا بحال ندیدمشون ولی برای بودنشون دلم تنگ میشه 
دیروز خبر قبول نشدن یاسی خواهرم من و شکه کرد حتی گریه ام گرفته بود فقط تونستم دلداریش بدم و بس ....باز هم امیدم به این رزرویها 
رتبه اش 109 شده تا نفر 105 م رو پذیرفتن الان خدا کنه اینها رو نیز بپذیرن  
تو رو خدا دعا کنید بخدا به سختی درس خونده یکسره این طفلک شب کار بوده 12 ساعت در شب خداییش سخته ..
الان نتایج رو که دادن خیلی براش ناراحتم خدایا کمک کن ...
احمد هم که رفته لبنان و خداییش کار درمانش ادامه داره و موفقیت امیز ...
خدایا تو که دعاهای من و در حق احمد مستجاب کردی یک منت بزار و یاسی رو هم کمک کن ...
خواهش می کنم خدای من ...
می خواستم از ارزوهام بگم ....ارزوهای من خدای من ارزوهای معمولی هست ...خدایا یک سر پناه می خوام دم پیری زیر دست این و اون نیوفتم نمی خوام وبال گردن کسی بشم ...خدایا یک ماشین می خوام ...
حوریا موفق بشه ....تو درساش تو اینده اش یک زندگی اروم و خوش مثل تمام زندگی ها ...خدای خوبم من اگه زندگی خوبی نداشتم در عوض برای حوریا یک زندگی خوب با ارامش ارزو دارم ...ارزو هام زیاد از حد نیست یعنی خدا زیاده ...
خدایا یک چیز مهمتر خدایا بهم ارامش بده بهم امنیت بده بهم صبر بده به من به دخترم سلامت بده ....
ارامش می خوام یک دل خوش می خوام خدایا می خوام تو کار خیاطیم موفق بشم ....
خدایا می خوام با ابرو زندگی کنم ...
راستی یک چیز دیگه هم می خوام خدایا پدر و مادرم رو غرق رحتت کنی ...قلب بنده گانت رو نسبت به من مهربون کنی ...
خدایا دلم برای مامان بابام تنگ شده ....
خدایا افسرده شدم بهم کمک کن حالم بهتر شه ...خدای مهربونم 
 نمی دونم ولی وقتی با خدای خودم حرف می زنم حس می کنم که من رو می شنوه درک می کنه ...
ناراحت میشم وقتی ماهان بهم میگه ببین چه کردی که خدا داره با تو اینجوری می کنه ...دلم میشکنه می گم مگه میشه کسی که از مادر مهربونتره بخواد من رو عذاب بده ...
نمی دونم می خواستم از ارزوهام بنویسم همش درد دلم با خدای خودم شروع شد در کل اینها ارزوی من هست...
خیلی غر زدو نه ...
چقدر بد الانم کلینیک هستم و دارم در مراحل مختلف تایپ می کنم و می نویسم نوشته ها ارومم می کنه ....
هیچ دوستی ندارم که باهاش حرف بزنم و برم بیرون واقعا می ترسم به کسی اعتماد ندارم ...می ترسم حرفی بزنم برعلیه من استفاده بشه برای همین ساکتم فقط حرفهام و اینجا و با دوستای اینجا میزنم..اینجا امنیت خاطر دارم
باز هم از دوستام ممنونم که حضورشون ارامش بخش هست برای من
  • ستاره

نظرات  (۱)

  • بلاگر کبیر ^_^
  • عزیز دلم من نمیدونم ماهان کیه اما از آدمایی که انقدر بهت انرژی منفی میدن دوری کن.
    فهمیدم که خیلی تنهایی اما نذار تنها نبودنت به قیمت حرف بیخود شنیدن از دیگران باشه.هر چقدر هم اون آدما به تو نزدیک باشن.
    اتفاقا شاعر چی میگه؟ میگه :
    هر که در این بزم مقرّب تر است/جام بلا بیشترش میدهند

    از این امتحانا سربلند بیرون بیا عزیزم.خدا تو رو میبینه و خلف وعده نمیکنه.بعد سختی آسونیه :)

    پاسخ:
    الهی فدات شم که یک کسی پیدا شد که بتونم دردم رو بنویسم و بفهمه منو 
    خیلی ممنونم برام دعا کن 
    ماهان بسلا شوهر دوم و قانونی من هست ولی متاسفانه باید برات خصوصی همه چیز رو بنویسم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی