راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

مشکلات ما زنان در جامعه کنونی

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۴ ب.ظ

سلام

مشکلاتمون که یکی دوتا نیست از بدو تولد شروع میشه تا لحظه ی مرگمون
باورتون میشه منه دهه شصتی ارزوی دو چرخه سواری رو دارم ارزوی تو کوچه بازی کردن رو دارم باورتون میشه که ارزو داشتم برم دم نونوایی دو تا نون بگیرم 
این مشکل فقط من نبوده و نیست مشکل تمام خانواده های مذهبی مئاب هست 
یادمه می ایستادم دم پنجره ی خونه و بازی بچه هارو نگاه می کردم و تاسف می خوردم 
و حسرت که کل وجودم رو گرفته بود 
کل کودکی رو به خاله بازی و گرگم به هوا تو خونه در یک فضای 12 متری بود گذشت 
از هفت سالگی مجبور به حجاب و نماز و روزه و خانم بودن شدیم 
پس کودکیمون چی میشه 
کاری کردن من یکی با حجاب هیچ سنخیتی ندارم و مقوله ی حجاب رو به هیچ عنوان نمی تونم بپذیرم 
چرا اخه؟چون من دخترم چون اسی پذیرترم چون مسئله ابروی شما به عفت و نجابت من بستگی داره ؟
اخه شما من رو اسیب پذیر بار اوردید من رو از حضور تو اجتماع ترسوندین 
چرا به جای ترساندن راه رو از چاه به من نشون ندادین ؟
در حدی من رو ترسونده بودن که زمانی که عقد کردم و برای اولین بار همسرم دستمو گرفت به خودم لرزیدم و فکر کردم دیگه دختر بودنم رفت خخخخ
گریه اوره نه خنده دار 
از هفت سالگی کودکیمون به یغما رفت 
یادمه چند سال پیش که مزون عروس داشتم همکارم یک خانم خیلی محجبه و بشدت متعصب بود یعنی تا موذن الله اکبر می گفت وضو نماز 
یک دختر هم داشت که از دایره ی صورتش فقط دو چشم و بینی دیده میشد و بقول خودشون دخترشون مرغ خونگی هست 
فکر کنین دخترش رو به یک حیوون اهلی تشبیه می کرد؟
این دختر با پسر دائیش ریخته بودن رو هم و تا رابطه ی جنسی بصورت م ق ع د ی پیش رفته بود و اخرش پسر خیلی مومنشون رفت با یک دختر دیگه عقد کرد 
بعد از این رابطه بازم دختره همکارم با یک پسر دیگه رابطه ی جنسی برقرار کرد و بعدش الله و اعلم 
این هم از قشر متحجر بسلا مذهبی 
و واقعا از این قشر متنفرم کودکی من 
ولی من برای حوریا این رو نساختم کودکی همراه با بازی تو کوچه خاکی شدن سرو صدا کردن و بازیگوشی ساختم کاش خانواده ی ما این رو درک می کردن 
و کاش خانواده ها ی الانی هم متوجه بشن 
دیروز هم کلاسی حوریا که دوست صمیمیش هست اومده بود خونه ی ما 
داشتیم با هم حرف می زدیم می گفت مامانم اجازه نمی ده برم بیرون 
من اصلا روابط اجتماعیم صفر هست من رو تو شهر ول کنن گم میشم اندازهد ای که حوریا می دونه با کدوم اتوبوس خط واحد بره و بیاد من بلد نیستم و خیلی ناراحت بود 
اخه چرا این همه سختگیری 
کاش جامعه بجای سختگیری یک مقدار فضا رو اماده  می کرد کاش به دخترانمون نترسیدن و محافظت از خود و به پسرانمون نه نر بودن بلکه مرد بودن رو اموزش بدیم 
در ارزوی روز بهتر و ممنون از دوستان عزیزم

  • ستاره

نظرات  (۱)

این قدر دلم می خواهد با دوچرخه رفت و امد کنم ...
اما نمیفهمم چرا ایراد میگیرن ...
یه جورایی تو تربیت دخترها همیشه حس ترس هست ....حس از دست دادن خیلی چیزها ....
پاسخ:
سلام 
واقعا این خواسته ی قلبی منم هست نمی دونی با چه حسرتی یک دو چرخه سوار رو نگاه می کنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی