راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۲
بهمن


سلام

به تمام همراهای خوبم که با نظراتشون من رو نسبت به زندگی و اینده دلگرم می کنن

خیلی وقته ننوشتم به شدت احساس تنهایی داره خفم می کنه

دوست دارم بیشتر تو سکوت وقتم رو بگذرونم حال روحیم به شدت خرابه و تعادل روحیم رو کاملا از دست دادم خوابم زیاد شده و فقط دوست دارم بخوابم و از زندگی فرار کنم امیدم نا امید شده بعد از این همه سختی

شاید بگین هر دفعه اومدم نوشتم فقط ناله کردم اخه هیچ خوشی وجود نداره

چقدر و جود مادر تو این لحظه ها خوبه که مجبور نباشی جلوی خواهر و برادر خودت رو خوشبخت نشون بدی

اینقدر دلگیرم که مثل یک عقده که رو دلم سنگینی می کنه

دلم یکجایی رو می خواد که از همه جا و همه کس دور باشم خیلی اذیتم 

خیلی تهی شدم از همه چیز 

ماهان رو که رها کردم به حال خودش  دیگه نه باهاش بحث می کنم نه کاری به کارش دارم خودش می دونه و خودش فکر می کنم یک همخونه ای که ساعتهایی با هم تو خونه ایم و بس خودم رو هم اذیت نمی کنم 

دیگه حال و روزم رو که سعی می کنم بهتر باشه یا کتاب می خونم یا ساعتها تو سکوت تو حال خودم می مونم 

وقتی زندگی بر وفق مرادت نیست چرا باید بجنگی چرا باید سعی و تلاش کنی 

من همه جوره جنگیدم و سعی و تلاشم و کردم دیگه کم اوردم وخیلی کم اوردم 

انگار خدا نمی خواد چیزی درست شه و مقدر کرده من سختی بکشم 

دیگه حرفی ندارم امیدم نا امید شده و تهی شدم از همه چیز

۱۲
بهمن

سلام

سلام به دوستای خوبم وممنون از همراهیتون 

خدایا دیگه منتظر یک معجزه هستم یک نشونه دارم کم میارم کمکم کن 
حال روحیم روز به روز بد میشه دیگه تاب و طاقت ندارم تحمل هیچ حرف و حدیثی ندارم خدایا یک راهی جلوی پام بزار خواهش می کنم 
ای کاش مرگ وزندگی ادمها دست خودشون بود 
۰۶
بهمن

سلام

ممنونم دوستان خوبم بابت کمک و همراهیتون 
چی بگم .....دیشب شب بدی رو گذروندم
نمی دونم از کجاش بگم 
بارها شنیده بودم گرگهایی هستن که بره های کوچک بی گناه رو گول می زنن 
اخه اینها چرا اینقدر درنده هستن چرا رحم و مروت ندارن 
یک گرگ اومده تو زندگی من دختر بچه ی معصوم من رو فریب داده نمی دونم وقتی فهمیدم چه حس بدی بهم دست داد حس کردم شکستم حس کردم چینی دلم از هم دریده شد دیگه نفهمیدم چکار کنم حقیقت رو می گم خیلی برام سخت بود من دخترم رو رو پر قو بزرگ کردم که هیچ کم و کسری نداشته باشه هیچی تو دلش نذاشتم بمونه سعی نکردم محدودش کنم که بخاطر محدودیتها دست به کارهای ناشایست بزنه 
می گفتم اگه قراره کاری بشه بزار جلوی من با علم من بشه ...
ولی دیشب بره ی معصوم من گیر یک گرگ افتاده بود خدا رو شکر سالم هست ولی دریده بود نه جسمش رو بلکه احساساتش رو نمی دونستم چه کنم خودم هم حس کردم با حوریا دریده شدم 
به باد کتک گرفتمش دلم شکسته بود باورم نمی شد دسته گل من 
کسی که همه به زیبایی و خوش هیکلی و مودبی و خانم بودن می شناختن اخه چرا؟
من کجای کار رو اشتباه کردم کجا از محبت دریغ کردم کجا اخه ؟
حرف نمی زد هیچ حرفی نمی زد می گفت من حرفهام و زدم می گفت اگه بگم شما خنده تون می گیره و مسخره ام می کنید 
می گفت فکر نمی کردم کسی بتونه من رو فریب بده 
دوستای خوبم نیاز به کمکتون دارم خواهش می کنم با نظراتتون با راهنماییتون کمکم کنید دخترم رو نجات بدم نمی خوام گول این ادمها رو بخوره 
نمی دونم سر کار برم در رو رو قفل کنم این درسته ؟
گوشیش رو ازش بگیرم ؟
چه جوری بفهمونمش اینها گرگن در لباس میش کمکم کنید عاجزانه دریغ نکنید سخت تحت فشارم 
تمام ما یملک من به یغما رفته 
وجودم رو دریدن
حوریا تمام گنج زندگی من هست 
نمی خوام میوه ی زندگیم کرم خورده بشه کمکم کنید عاجزانه 
۰۶
بهمن


سلام

نمی دانم اروز از صبح که بیدار شدم ذکر حسین و عباس دلم می خواست

ذکری که ارومم می کرد ذکری که هر بار اسمش میاد دلم پر میکشه براش

محرم وای چقدر قشنگ چقدر زیبا

حال و هوای عشق حال و هوایی که تا عاشق نباشی نخواهی فهمید یعنی چه نخواهی فهمید روز چگونه شب میشه و شب چگونه روز دلم محرم می خواهد و ذکر یا حسینش

نمی دانم ایا امسال این سعادت را دارم که باز هم محرم دیگه ای رو ببینم بازم صدای روزه خوان که ذکر مصیبت می کن بشنوم

باز هم بیام و بگم اقا دستم رو بگیر بی کسم وبی یاور اقا به غربتت به غریبی من نگاه کن

شاید کسی باورش نشه ده روز محرم جزیی از زندگی من محسوب نمیشه و من با تمام وجود خوشبختم

این روزها اگه این حرفها رو بزنی همه میگن بی کاس عقب مانده عجیبه اخه ؟چرا؟

من ادم محجبه ای نیستم من خشک مسلک مذهبی نیستم من آل بیت محمد رو به عین واقعیت شناختم و وجودشون رو توزندگیم حس کردم

کجاها که دسنم رو نگرفتن و یاری ندادن یادشون رفته این جماعت با کلاس با فرهنگ 8سال جنگ رو یادشون رفته اون جونهایی رو که پرپر شدن با چه عشقی جلوی تانکهاوتیرها ومسلسلها ایستادن و یا حسین و یا عباس و یا علی گفتن و بدن رو سپر گلوله  و اتش کردن

اخه داریم به کجا میریم

شنیدین جریان مدافعین حرم رو دانشگاه فردوسی مشهد بیشتر ظرفیتش رو دانشجوهای عراقی و بالاخص سوری رفتن و بچه های ما اکیدا باید سهمیه داشته باشن ویا دیگه از نوابغ که بتونه فردوسی درس بخونه تو مرکز ما دوتا پزشک سوری و یک پرستار و یک مترجم سوری هست

هیچی حالیشون نیست میگم برای چی اومدین ایران میگه فرار از جنگ بعد ما جوونهامون رو داریم به حلب به قتلگاه می فرستیم

وقتی به کسایی که بعنوان مدافع حرم میرن انجا می گیم نکن میگه اره امام حسین رو اینجوری تنها گذاشتن اخه بیچاره ها حسین امام معصوم بود واجب الطاعه و فرمانش از طرف خداوند مورد تایید گذشته از این حرفها اخه حسین اول از همه پسرش و برادرزاده و برادراش و فرستاد نبرد کدوم اقا زاده انجاست نمی دونم ما یا داریم از این ور بوم میفتیم یا از اونور

باز هم میگم دلم نوای عزای حسین رو می خواد

۰۵
بهمن

سلام

گاهی باید سکوت کرد خدا پاسخگو خواهد بود ....جمله ای زیبا سرشار از معنی 
بتونم این جمله رو تو زندگیم کار ببرم موفق میشم 
ولی بنظرتون ادمها خواهند فهمید که از کجا خوردن ؟
حرف زدن با خداوند مانند صحبت کردن با یک دوست از پشت تلفن است ممکن است اورا در طرف دیگر نبینیم اما می دانیم که دارد گوش می دهد

خدایا :می دانم که بی عیب نیستم می دانم که گاهی تو را فراموش میکنم می دانم که ایمانم دچار لغزش شده می دانم گاهی خونسردی ام را از دست می دهم ...اما از اینکه مرا بی قید و شرط دوست داری و فرصت دیگری به من میدهی تا از نو اغاز کنم سپاسگذارم

خدایا: جوری دستم را بگیر و بلندم کن که همه اطرافیانم یادشان بماند منم خدایی دارم، یادشان بماند ژست خدایی برازنده ی بنده ی خدا نیست ،حتی اگر به رویشان لبخند بزنم و هیچ نگویم یادشان بماند همان گونه که دلم را شکستند باحرفهایشان تو ان بالا همه را شنیدی 
اری بدانند منم خدایی دارم
۰۵
بهمن


سلام

دوستای خوب و همراههای خوبم سلام

از دیشب که حالم خیلی خیلی بد بود این روزها شبها مجموعه کتابهای هری پاتر رو می خونم و الان جلد دومش هستم بنام تالار اسرار

کتابش خیلی قشنگتر از مجموعه ی داستانیش هست

دیشب از ماهان حرفهایی شنیدم که نباید می شنیدم با حرفهاش خیلی من رو ازار داد

منم که درسته داداش و خواهر دارم ولی نمی تونم برم پیش هیچ کدومشون و درد دل کنم

اخه خود کرده را تدبیر نیست

نمی تونم خونسرد و بی تفاوت باشم ادم خونسرد و سیاست مداری نیستم و زود عصبی میشم

منتظر وعده ی خدا هستم ببینم کی می خواد دست رحمتش رو بر سر من بکشه

بعضی وقتها هم فکر می کنم خدا من رو فراوش کرده

بالاخره من منتظره وعده های خداوندی هستم و خودش گفته که خلف وعده نمی کنه

برام دعا کنید که ترفیع بگیرم  تومحل کارم چون خیلی تاثیر داره دوستان بهتر این رو می دونن

حرفش پیش اومده خدا کنه کسی زیر اب نزنه

حالم از نظر روحی روبه راه نیست

بعضی وقتها تنهایی رو به همه ترجیح می دم موجود بی ازاری هست این تنهایی ازاری که ادمهای دور و برت بهت می رسونن اون نمی رسونه نه با حرف نه با رفتار

ای کاش یک روز بشه بیم از خوشحالیام بنویسم ای کاش و دیگه اینجا ناله نکنم

بازهم خدا رو شکر اینجا هست و من از برادر زاده ی خوبم لعیا ممنونم که اینجا رو به من معرفی کرد



و در ادامه از تمام دوست جونیهام ممنونم که به من لطف دارن و همراهیم می کنن

۰۴
بهمن


سلام

با تشکر از دوست جونیهای خوبم که من رو همراهی و دلگرم می کنن

شاید دروغ نگفته باشم که از عید تا الان هچی برای خودم نخریده باشم هر چه خریدم برای حوریا بوده امروز بعد از دو سال دقیقا دو سال که دیگه ته روج لبهام در اومده بود یک مقدار پول اومد دستم و با کلی شوق وذوق رفم 2دونه روج برای خودم خریدم اینقدر ذوق داشتم و خوشحال بودم که تو این هوای سرد و یخبندان زیر برف تا میدون فلسطین رو پیاده رفتم و بعد سوار واحد شدم اومدم خونه کلی شوق و ذوق

تا من خوابیدم حوریا رفته سر وقتشون و روج رو شکونده و فاتحه خونده کلی ناراحتم انگار خوشحالی به من نیومده

خدایا چرا؟

۰۱
بهمن


سلام

خیلی خسته هستم بیش از حد از همه چی

خدایا منو تنها نذار