راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۷
تیر

سلام

نمی خواهم شعار بدم ویا رجز بخوانم می خواهم واقعا بفهمم چرا باید من جنس مونث بخاطر اینکه جنس مذکر دچار گناه و اشتباه نشه من مونث باید خودم رو بپوشونم 
واقعا خنده دار هست که جنابه تتلو برای دختر بچه ی 7 ساله حجاب رو تجویز می کنه 
اخه حجاب چه ربطی به چشم ناپاک داره 
ما تو جامعه ی کنونی بجای اینکه سعی کنیم به جنس مذکر یاد بدیم که خانمها و دختران برای لذت جنسی اقایان افریده نشدن به خانمها باید بگیم خودتو خوب بپوشون که اون اقا بتونه خودش رو کنترل کنه 
واقعا خنده داره اینم جامعه ی متمدن ما 
اخه تا کی ما باید این طرز تفکر غلط رو داشته باشیم 
زن وجودش قداست داره 
هنوز تو دوره راهنمایی بودیم که سر و کله ی خواستگارها پیداشون میشد (اره زمان ما ده 60ها)
ما که حق اظهار نظر نداشتیم هر چه پدر و برادر و عمو وووو کلا جنس مذکر می گفت ما فقط اطاعت امر باید می کردیم 
اصلا مهم نبود که دختر بپسنده یا نه 
این برای اغلب دختران بود ولی بعضیها هم خانواده ای با سطح تفکر بالا داشتن و اسیبهاشون کمتر بود 
در زمان راهنمایی یک دوست داشتم که اصالتا شمالی بودن ولی بدلیل شغل پدرشون در نیروی دریایی ساکن بوشهر بودن 
یک روز که تو مدرسه بودیم یکهو شروع به تعریف کرد که من با داییم که حدود 18 یا 20ساله هست رابطه ی جنسی  دارم تعجب کردم بهش گفتم نمی ترسی 
گفت نه خیلی هم خوب هست هر و قت من تو خونه تنهام میاد و رابطه مون صورت می گیره 
اون زمان زیاد همجنسگرایی مثل الان مد نبود و رابطه های اینچنینی با محارم زیاد بود 
یکی از دوستام تعریف می کرد با برادرش رابطه ی جنسی داشت وووو
گذشته از این حرفها تو همون دوره ما همسایه ی طبقه پایینمون تو سن 27 سالگی براش یک دختر 14یا 15 ساله گرفته بودن ما هر وقت این دختر رو می دیدیم یا داره لباس ها رو تو طشت زیر افتاب چنگ می زد یا ظرف میشست یا جارو می کرد شبیه زنهای الان ما نبود 
یک روز که با طشت لباس اومد تو حیاط دیدیم که زیر چشمش بشدت کبود و سیاه هست ما تو عالم بچگی کنجکاو شدیم و فهمیدیم از شوهرش کتک خورده 
جرمش جالب بود 
اخه طفلک اون شب نتونسته با شوهره هم خوابه بشه شوهر جانشون هم از خجالتشون در اومده بودن 
یکی از بستگانمون تازه عروس 15 ساله بدلیل اینکه قورمه سبزیش یک مقدار ابکی شده بود برادرها ی خودش و شوهرش با کمربند تنش رو سیاه کردن 
این یکمقدار از حالتهای دوران ما 
والان ما مثلا از تساوی حقوق زنان می گوییم کدوم تساوی
مادری بخاطر اینکه بچه اش رو ازش نگیرن بچه اش رو برمی داره قایم می کنه و بعد به اتهام ادم دزدی دستگیرمیشه و بعد زندان و ووو
یادشون رفته این بچه تو وجود همین زن 9 ماه زندگی کرده از شیره ی  وجودش تغذیه کرده پس حق این مادر کجا میره 
خیلی دردناکه من زنم و از حقوق از دست رفته ی خودم صحبت می کنم 
من خودم بشخصه با بخشیدن مهریه و نفقه و داد ن ماشین و طلا تونستم حوریا رو بگیرم 
اااااخه چرا ؟
از مسءله ی اون طفل معصوم اتنا دلم بشدت درد گرفته 
راحت شد از این دنیای نرینه اخه چرا اعدام ؟
اعدام برای همچین موجوداتی کمه باید زجر کش میشد همانگونه که اون طفل معصوم رو کشته بود 
خدا به خانواده اش صبر بده
۲۰
تیر

سلام

زمان ما مانتویی بودن بشدت مذموم و شامل گناهان کبیره میشد 
ما هم که بشدت نادان این باور وارد مغز اندک ما شده بود هر چه مقنعه به ابرو نزدیکتر بود تو رستگارتر و با تقوا تر هستی 
بعضی وقتها اینقدر مقنعه ی ما جلو میومد که فقط از صورت ما یک بینی و یک لب بود و بس تازه اگه چونه دار نباشه اگه چونه دار شد که دیگه فبها 
معلمها که باید با چادر میومدن مدرسه معلم دینی ما و پرورشی ما که کاملا سیاه پوش و بینی شان معلوم بود ما از تفاوت بینیها می فهمیدیم این کدوم معلم هست 
وارد مرحله ی راهنمایی که شدیم به اجبار چادر هم به حجاب ما اضافه شد چادر کرپ 
باید سنگینتر متین تر می شدیم تو گرمای بوشهر خیلی سخت بود 
تا اسم یک خواننده ی لس انجلسی برده میشد سریع ما رو دفتر احضار می کردن 
اونزمان که ماهواره و اینترنت نبود تازه 90 درصد خونه ها تلفن نداشتن 
منکه واقعا از جنس مخالفم بشدت می ترسیدم 
اونزمان هر کسی عضو گروه تواشیح و قرائت قران بود مقربه مدیریت بود 
منم که استعداد ذاتی داشتم و تو کل این رشته ها مقام اگه اول نبود اکیدا دوم بودم 
چه چیزهایی تو این گروها که ندیدم چه چیزهایی که تو این اردوها که اتفاق نیفتاد
ما هم که احمق و نادان 
یادمه یک روز دم دمای  صبح بود هنوز افتاب طلوع نکرده با صدای جیغ از خواب بیدار شدم هراسان بودم از پچ پچ ما بین پدر و برادرهایم فهمیدم که دختر بیچاره ای رو سر بریدن 
چرا چون برادرهای مثلا محترم و با غیرت دختر فکر کرده بودن و خبر به انها داده بودن خواهر بیچارشون دوست پسر داره 
این دختر روزی بیچاره شد که همچین داداشهای متوحشی دارا شد 
و جالبتر اینکه افتخار می کردن که این کار رو با دخترشون انجام دادن مگه دولت می تونست دخالت کنه اصلا ...
فکر کنید با این اتفاقها من و دختران دیگر چه جوری می تونستیم بدون ترس و خفقان زندگی کنیم 
فکر کنید که اگه کسی پشت سر ما بی منظور بود ما می ترسیدیم مبادا اشنایی ما رو ببینه و به خانوادمون اطلاع بده که ک دنبال دخترتون کسی راه افتاده بودواتفاقات وحشتناکتر ک اینهایی که تعریف کردم چیزی نبود 
کی می فهمید پرده ی ارتجاعی چیه ؟
اگه شب عروسی باکره بودن دختر ثابت نشه برادرها برای پاک کردن این لکه ننگ از دامانشون اماده سر بریدن و کشتن هستن با  افتخار
جامعه ی ما دهه ی شصت این بود 
به این وحشت 
مگه کسی باورش میشد 
وارد مرحله ی بلوغ جنسی شدیم پریود شدیم نباید کسی تو خونه می فهمید دختری پریود شده حتی اگه از درد می مردیم مبادا برادرهامون بفهمن 
تو ماه رمضان ما نباید وقتی روزه نبودیم داداشهامون بفهمن عیبه زشته قباحت داره 
این زندگیهای ما بود به این سختی استه برو استه بیا که گربه شاخت نزنه 
ما کلا فدای نسل مذکر جامعه می شدیم و بس 
به دوستان و بلاخص اقایون برنخوره ولی این جزئی از زندگی من و امثال من بود
ممنون از لطفتون
۱۹
تیر

سلام

مشکلاتمون که یکی دوتا نیست از بدو تولد شروع میشه تا لحظه ی مرگمون
باورتون میشه منه دهه شصتی ارزوی دو چرخه سواری رو دارم ارزوی تو کوچه بازی کردن رو دارم باورتون میشه که ارزو داشتم برم دم نونوایی دو تا نون بگیرم 
این مشکل فقط من نبوده و نیست مشکل تمام خانواده های مذهبی مئاب هست 
یادمه می ایستادم دم پنجره ی خونه و بازی بچه هارو نگاه می کردم و تاسف می خوردم 
و حسرت که کل وجودم رو گرفته بود 
کل کودکی رو به خاله بازی و گرگم به هوا تو خونه در یک فضای 12 متری بود گذشت 
از هفت سالگی مجبور به حجاب و نماز و روزه و خانم بودن شدیم 
پس کودکیمون چی میشه 
کاری کردن من یکی با حجاب هیچ سنخیتی ندارم و مقوله ی حجاب رو به هیچ عنوان نمی تونم بپذیرم 
چرا اخه؟چون من دخترم چون اسی پذیرترم چون مسئله ابروی شما به عفت و نجابت من بستگی داره ؟
اخه شما من رو اسیب پذیر بار اوردید من رو از حضور تو اجتماع ترسوندین 
چرا به جای ترساندن راه رو از چاه به من نشون ندادین ؟
در حدی من رو ترسونده بودن که زمانی که عقد کردم و برای اولین بار همسرم دستمو گرفت به خودم لرزیدم و فکر کردم دیگه دختر بودنم رفت خخخخ
گریه اوره نه خنده دار 
از هفت سالگی کودکیمون به یغما رفت 
یادمه چند سال پیش که مزون عروس داشتم همکارم یک خانم خیلی محجبه و بشدت متعصب بود یعنی تا موذن الله اکبر می گفت وضو نماز 
یک دختر هم داشت که از دایره ی صورتش فقط دو چشم و بینی دیده میشد و بقول خودشون دخترشون مرغ خونگی هست 
فکر کنین دخترش رو به یک حیوون اهلی تشبیه می کرد؟
این دختر با پسر دائیش ریخته بودن رو هم و تا رابطه ی جنسی بصورت م ق ع د ی پیش رفته بود و اخرش پسر خیلی مومنشون رفت با یک دختر دیگه عقد کرد 
بعد از این رابطه بازم دختره همکارم با یک پسر دیگه رابطه ی جنسی برقرار کرد و بعدش الله و اعلم 
این هم از قشر متحجر بسلا مذهبی 
و واقعا از این قشر متنفرم کودکی من 
ولی من برای حوریا این رو نساختم کودکی همراه با بازی تو کوچه خاکی شدن سرو صدا کردن و بازیگوشی ساختم کاش خانواده ی ما این رو درک می کردن 
و کاش خانواده ها ی الانی هم متوجه بشن 
دیروز هم کلاسی حوریا که دوست صمیمیش هست اومده بود خونه ی ما 
داشتیم با هم حرف می زدیم می گفت مامانم اجازه نمی ده برم بیرون 
من اصلا روابط اجتماعیم صفر هست من رو تو شهر ول کنن گم میشم اندازهد ای که حوریا می دونه با کدوم اتوبوس خط واحد بره و بیاد من بلد نیستم و خیلی ناراحت بود 
اخه چرا این همه سختگیری 
کاش جامعه بجای سختگیری یک مقدار فضا رو اماده  می کرد کاش به دخترانمون نترسیدن و محافظت از خود و به پسرانمون نه نر بودن بلکه مرد بودن رو اموزش بدیم 
در ارزوی روز بهتر و ممنون از دوستان عزیزم