راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۱۲
دی

سلام

چند ماه هست هیچ ننوشته ویار  سخت و شاغل بودن همه و همه دست به بی حوصلگی من داد و هیچ ننوشته ام اول که همسر از پذیرفتن بچه امتناع کرد و من گفتم سقط بچه ام‌با طلاق من برابری می کنه‌بعد تو پایان ۵هفته خونریزی خیلی شدید کردم که گفتم‌حتما بچه سقط شد ولی بعد از دو‌روز که برای سونو رفتم و خودم رو برای کورتاژ اماده کرده بودم صدای قلب بچه‌ طنین انداز شد و‌بچه خدا‌رو شکر زنده‌بود و‌من‌با تمام‌وجودم‌خدا رد شکر کردم بابت این‌نعمت بزرگ اول به خانواده‌ام اطلاع دادم که چقدر خوشحال شدن  و اخر سر ماهان فهمید ولی تا پایان سه ماهگی ویار سخت از یک طرف و لک بینی که روحیه ام رو بکل باخته‌بودم که خدا رو شکراونم‌برطرف شد با وروود به ماه چهارم یکمقدار ویارم بهتر شد و خدا رو شکر خانواده ام در حقم کم نذاشتن از هفته ی سوم ماه چهارم حرکت بچه رو حس کردم‌و حتی دل دل‌زدنش رو با حوریا حس کردیم الان تو ما پنجم هستم یعنی هفته ی ۱۸بارداری حرکات بچه رو حس می کنم ولی هنوز به‌جنسیتش شک‌دارم‌ خدا بزرگه‌هرچه خدا داد فقط سالم باشد الهی شکر 

ولی خوب تنهایی واین‌وضعیت بد اقتصادی همه دست به‌دست هم‌داده دعا کنید همه چیز درست شه روحیه امو باخته ام‌بعد از مدتها‌ امروز ناخوداگاه اشکام سرازیر شد ممنونم دلم برای همتون‌تنگ ه بود  

فقط بعد از مدتها می خواستم‌بنویسم خدایا باز هم شکرت

۰۹
آبان


سلام

خیلی وقته نیومدم و مطلبی نوشتم ولی کلی حرف دارم که تو این مدت می نویسم فقط الان اومدم بگم که 28 مهر ازمایش که دادم بارداریم مثبت بوده و الان یک نی نی 8 هفته ای تو وجودم در حال رشد هست فقط یک مقدار بی حالم ولی در کل حالم خوب هست انشاالله سر فرصت مناسب میام و براتون می نویسم همتون رو دوست دارم

۲۱
شهریور

سلام

امروز 21 شهریور ساله 96 تولده حوریاست از دیشب گیر داده بهم تبریک بگید
براش بهترین ارزوها رو دارم سلامتی کامیابی و خوشبختی 
جوجه ام 15 ساله شد هورررررراااااااااا

۲۷
تیر

سلام

نمی خواهم شعار بدم ویا رجز بخوانم می خواهم واقعا بفهمم چرا باید من جنس مونث بخاطر اینکه جنس مذکر دچار گناه و اشتباه نشه من مونث باید خودم رو بپوشونم 
واقعا خنده دار هست که جنابه تتلو برای دختر بچه ی 7 ساله حجاب رو تجویز می کنه 
اخه حجاب چه ربطی به چشم ناپاک داره 
ما تو جامعه ی کنونی بجای اینکه سعی کنیم به جنس مذکر یاد بدیم که خانمها و دختران برای لذت جنسی اقایان افریده نشدن به خانمها باید بگیم خودتو خوب بپوشون که اون اقا بتونه خودش رو کنترل کنه 
واقعا خنده داره اینم جامعه ی متمدن ما 
اخه تا کی ما باید این طرز تفکر غلط رو داشته باشیم 
زن وجودش قداست داره 
هنوز تو دوره راهنمایی بودیم که سر و کله ی خواستگارها پیداشون میشد (اره زمان ما ده 60ها)
ما که حق اظهار نظر نداشتیم هر چه پدر و برادر و عمو وووو کلا جنس مذکر می گفت ما فقط اطاعت امر باید می کردیم 
اصلا مهم نبود که دختر بپسنده یا نه 
این برای اغلب دختران بود ولی بعضیها هم خانواده ای با سطح تفکر بالا داشتن و اسیبهاشون کمتر بود 
در زمان راهنمایی یک دوست داشتم که اصالتا شمالی بودن ولی بدلیل شغل پدرشون در نیروی دریایی ساکن بوشهر بودن 
یک روز که تو مدرسه بودیم یکهو شروع به تعریف کرد که من با داییم که حدود 18 یا 20ساله هست رابطه ی جنسی  دارم تعجب کردم بهش گفتم نمی ترسی 
گفت نه خیلی هم خوب هست هر و قت من تو خونه تنهام میاد و رابطه مون صورت می گیره 
اون زمان زیاد همجنسگرایی مثل الان مد نبود و رابطه های اینچنینی با محارم زیاد بود 
یکی از دوستام تعریف می کرد با برادرش رابطه ی جنسی داشت وووو
گذشته از این حرفها تو همون دوره ما همسایه ی طبقه پایینمون تو سن 27 سالگی براش یک دختر 14یا 15 ساله گرفته بودن ما هر وقت این دختر رو می دیدیم یا داره لباس ها رو تو طشت زیر افتاب چنگ می زد یا ظرف میشست یا جارو می کرد شبیه زنهای الان ما نبود 
یک روز که با طشت لباس اومد تو حیاط دیدیم که زیر چشمش بشدت کبود و سیاه هست ما تو عالم بچگی کنجکاو شدیم و فهمیدیم از شوهرش کتک خورده 
جرمش جالب بود 
اخه طفلک اون شب نتونسته با شوهره هم خوابه بشه شوهر جانشون هم از خجالتشون در اومده بودن 
یکی از بستگانمون تازه عروس 15 ساله بدلیل اینکه قورمه سبزیش یک مقدار ابکی شده بود برادرها ی خودش و شوهرش با کمربند تنش رو سیاه کردن 
این یکمقدار از حالتهای دوران ما 
والان ما مثلا از تساوی حقوق زنان می گوییم کدوم تساوی
مادری بخاطر اینکه بچه اش رو ازش نگیرن بچه اش رو برمی داره قایم می کنه و بعد به اتهام ادم دزدی دستگیرمیشه و بعد زندان و ووو
یادشون رفته این بچه تو وجود همین زن 9 ماه زندگی کرده از شیره ی  وجودش تغذیه کرده پس حق این مادر کجا میره 
خیلی دردناکه من زنم و از حقوق از دست رفته ی خودم صحبت می کنم 
من خودم بشخصه با بخشیدن مهریه و نفقه و داد ن ماشین و طلا تونستم حوریا رو بگیرم 
اااااخه چرا ؟
از مسءله ی اون طفل معصوم اتنا دلم بشدت درد گرفته 
راحت شد از این دنیای نرینه اخه چرا اعدام ؟
اعدام برای همچین موجوداتی کمه باید زجر کش میشد همانگونه که اون طفل معصوم رو کشته بود 
خدا به خانواده اش صبر بده
۲۰
تیر

سلام

زمان ما مانتویی بودن بشدت مذموم و شامل گناهان کبیره میشد 
ما هم که بشدت نادان این باور وارد مغز اندک ما شده بود هر چه مقنعه به ابرو نزدیکتر بود تو رستگارتر و با تقوا تر هستی 
بعضی وقتها اینقدر مقنعه ی ما جلو میومد که فقط از صورت ما یک بینی و یک لب بود و بس تازه اگه چونه دار نباشه اگه چونه دار شد که دیگه فبها 
معلمها که باید با چادر میومدن مدرسه معلم دینی ما و پرورشی ما که کاملا سیاه پوش و بینی شان معلوم بود ما از تفاوت بینیها می فهمیدیم این کدوم معلم هست 
وارد مرحله ی راهنمایی که شدیم به اجبار چادر هم به حجاب ما اضافه شد چادر کرپ 
باید سنگینتر متین تر می شدیم تو گرمای بوشهر خیلی سخت بود 
تا اسم یک خواننده ی لس انجلسی برده میشد سریع ما رو دفتر احضار می کردن 
اونزمان که ماهواره و اینترنت نبود تازه 90 درصد خونه ها تلفن نداشتن 
منکه واقعا از جنس مخالفم بشدت می ترسیدم 
اونزمان هر کسی عضو گروه تواشیح و قرائت قران بود مقربه مدیریت بود 
منم که استعداد ذاتی داشتم و تو کل این رشته ها مقام اگه اول نبود اکیدا دوم بودم 
چه چیزهایی تو این گروها که ندیدم چه چیزهایی که تو این اردوها که اتفاق نیفتاد
ما هم که احمق و نادان 
یادمه یک روز دم دمای  صبح بود هنوز افتاب طلوع نکرده با صدای جیغ از خواب بیدار شدم هراسان بودم از پچ پچ ما بین پدر و برادرهایم فهمیدم که دختر بیچاره ای رو سر بریدن 
چرا چون برادرهای مثلا محترم و با غیرت دختر فکر کرده بودن و خبر به انها داده بودن خواهر بیچارشون دوست پسر داره 
این دختر روزی بیچاره شد که همچین داداشهای متوحشی دارا شد 
و جالبتر اینکه افتخار می کردن که این کار رو با دخترشون انجام دادن مگه دولت می تونست دخالت کنه اصلا ...
فکر کنید با این اتفاقها من و دختران دیگر چه جوری می تونستیم بدون ترس و خفقان زندگی کنیم 
فکر کنید که اگه کسی پشت سر ما بی منظور بود ما می ترسیدیم مبادا اشنایی ما رو ببینه و به خانوادمون اطلاع بده که ک دنبال دخترتون کسی راه افتاده بودواتفاقات وحشتناکتر ک اینهایی که تعریف کردم چیزی نبود 
کی می فهمید پرده ی ارتجاعی چیه ؟
اگه شب عروسی باکره بودن دختر ثابت نشه برادرها برای پاک کردن این لکه ننگ از دامانشون اماده سر بریدن و کشتن هستن با  افتخار
جامعه ی ما دهه ی شصت این بود 
به این وحشت 
مگه کسی باورش میشد 
وارد مرحله ی بلوغ جنسی شدیم پریود شدیم نباید کسی تو خونه می فهمید دختری پریود شده حتی اگه از درد می مردیم مبادا برادرهامون بفهمن 
تو ماه رمضان ما نباید وقتی روزه نبودیم داداشهامون بفهمن عیبه زشته قباحت داره 
این زندگیهای ما بود به این سختی استه برو استه بیا که گربه شاخت نزنه 
ما کلا فدای نسل مذکر جامعه می شدیم و بس 
به دوستان و بلاخص اقایون برنخوره ولی این جزئی از زندگی من و امثال من بود
ممنون از لطفتون
۱۹
تیر

سلام

مشکلاتمون که یکی دوتا نیست از بدو تولد شروع میشه تا لحظه ی مرگمون
باورتون میشه منه دهه شصتی ارزوی دو چرخه سواری رو دارم ارزوی تو کوچه بازی کردن رو دارم باورتون میشه که ارزو داشتم برم دم نونوایی دو تا نون بگیرم 
این مشکل فقط من نبوده و نیست مشکل تمام خانواده های مذهبی مئاب هست 
یادمه می ایستادم دم پنجره ی خونه و بازی بچه هارو نگاه می کردم و تاسف می خوردم 
و حسرت که کل وجودم رو گرفته بود 
کل کودکی رو به خاله بازی و گرگم به هوا تو خونه در یک فضای 12 متری بود گذشت 
از هفت سالگی مجبور به حجاب و نماز و روزه و خانم بودن شدیم 
پس کودکیمون چی میشه 
کاری کردن من یکی با حجاب هیچ سنخیتی ندارم و مقوله ی حجاب رو به هیچ عنوان نمی تونم بپذیرم 
چرا اخه؟چون من دخترم چون اسی پذیرترم چون مسئله ابروی شما به عفت و نجابت من بستگی داره ؟
اخه شما من رو اسیب پذیر بار اوردید من رو از حضور تو اجتماع ترسوندین 
چرا به جای ترساندن راه رو از چاه به من نشون ندادین ؟
در حدی من رو ترسونده بودن که زمانی که عقد کردم و برای اولین بار همسرم دستمو گرفت به خودم لرزیدم و فکر کردم دیگه دختر بودنم رفت خخخخ
گریه اوره نه خنده دار 
از هفت سالگی کودکیمون به یغما رفت 
یادمه چند سال پیش که مزون عروس داشتم همکارم یک خانم خیلی محجبه و بشدت متعصب بود یعنی تا موذن الله اکبر می گفت وضو نماز 
یک دختر هم داشت که از دایره ی صورتش فقط دو چشم و بینی دیده میشد و بقول خودشون دخترشون مرغ خونگی هست 
فکر کنین دخترش رو به یک حیوون اهلی تشبیه می کرد؟
این دختر با پسر دائیش ریخته بودن رو هم و تا رابطه ی جنسی بصورت م ق ع د ی پیش رفته بود و اخرش پسر خیلی مومنشون رفت با یک دختر دیگه عقد کرد 
بعد از این رابطه بازم دختره همکارم با یک پسر دیگه رابطه ی جنسی برقرار کرد و بعدش الله و اعلم 
این هم از قشر متحجر بسلا مذهبی 
و واقعا از این قشر متنفرم کودکی من 
ولی من برای حوریا این رو نساختم کودکی همراه با بازی تو کوچه خاکی شدن سرو صدا کردن و بازیگوشی ساختم کاش خانواده ی ما این رو درک می کردن 
و کاش خانواده ها ی الانی هم متوجه بشن 
دیروز هم کلاسی حوریا که دوست صمیمیش هست اومده بود خونه ی ما 
داشتیم با هم حرف می زدیم می گفت مامانم اجازه نمی ده برم بیرون 
من اصلا روابط اجتماعیم صفر هست من رو تو شهر ول کنن گم میشم اندازهد ای که حوریا می دونه با کدوم اتوبوس خط واحد بره و بیاد من بلد نیستم و خیلی ناراحت بود 
اخه چرا این همه سختگیری 
کاش جامعه بجای سختگیری یک مقدار فضا رو اماده  می کرد کاش به دخترانمون نترسیدن و محافظت از خود و به پسرانمون نه نر بودن بلکه مرد بودن رو اموزش بدیم 
در ارزوی روز بهتر و ممنون از دوستان عزیزم

۳۱
خرداد

سلام 

می دونم ادم هریم یا پشت بند هم می نویسم یا اینکه دل و دماغ نوشتن نداشته باشم دلم از دست دوستی شکسته که سه سال تمام فکر می کردم واقعا دوستم هست با هم درد دل می کردیم چقدر اشتباهاتش رو من جلوی مدیر کل رتق و فتق می دادم بهم گفته بودن ادم خوب و قابل اعتمادی نیست ولی گوش نکرده بودم 
مهم نیست این نیز بگذرد و توکل برخدا 

۱۶
خرداد

سلام

بعداز مدتها پنج شنبه به خودم یک حالی دادم و بعد از کلی خواهش از صدف جون وقت گرفتم که برم موهام و کاراملی رنگ کنم 
بعد از یکسال که ناخنهای کاشتم رو هم برداشته بودم بالاخره از نو کاشتم اول باید به خودم برسم این همه کار می کنم که اول باید خودم در اولویت باشم 
یک چیز جالب من از 23 خرداد  رفتم مرخصی یعنی سه روز مرخصی گرفتم و با جمعه شد چهار روز در ضمن دیگه هم اضافه کار نمیرم و راحت شدم 
روز چهارشنبه ورک شاپ داشتم از ساعت 11 تا ساعت3:30
تو راه برگشت گفتم یکم پیاده روی کنم زده بود به سرم تو این گرما و دنبال صندل مشکی این در و اون در می زدم قیمتها سر سام اور بود 215000تومان خیلی قشنگ بقود قیمت مناسب هم داشت ولی خوب من دوست نداشتم 
از خیرش گذشتم و از مغازه اومدم بیرون در اولین فرصت در موقع offمیرم می خرمش ببینید کی گفتم 
هیچ اومدم راه برم یک ماشین بوق بوق خانم تو رو خدا یک لحظه بایست باهات حرف بزنم 
ول نمی کرد اخرش بهش گفتم اقا خواهشا مزاحم نشین 
یکهو گفت خانم میشه من برم این صندل رو براتون بخرم 
ماتم برد با استرس گفتم چی ؟ نه بابا بیخیال 
یکهو گفت من دوست دارم براتون بخرم؟ منم بهش گفتم اخه برای چی ؟ گفت ازتون خوشم اومده 
راهم و گرفتم رفتم بازم پیله شد و اومد 
بهش گفتم اقا حرف حسابت چیه ؟
گفت می خوام صندل رو برات بخرم منم در جواب گفتم منم نخواستم 
گفت نگاه خانم من ازدواج کردم ولی دنبال یک دوست و پایه بر ایبیرون رفتن و تفریح می خوام من خانم کاملا مذهبی  دارم و پایه ی تفر یحات من نیستن ایشون فقط برای اینکه زن خونه باشه خوبه و من هیچ  تفریحی با ایشون ندارم 
مبهوت نگاهش کردم 
گفت هر چقدر هم بخوای برات خرج می کنم فقط با من باش ازت خوشم اومده 
نگاهش کردم و بهش گفتم اقا اولا من متاهلم در ثانی برو با خانمت صحبت کن و خواسته هات و بگو دنبال منم نیا 
بر ام عجیب شده یکسری میان زن افتاب مهتاب ندیده می گیرن و بعد نالانن که پایه ی تفریحات نیست و یکسری هم می نالن 
مگه اینها کور بودن روزی که زن گرفتن یا اینکه این زن رو برای خونه و تربیت بچه می خوان و برای تفریحات خودشون کس دیگه منطقشون چیه ؟
در تعجبم از این افراد این طرز فکر خانمشون رو توی ده تا چادر میپیچن و بعد دنبال کس دیگری هستن خدایا اینها رو به راه راست هدایت کن 
۰۸
خرداد

سلام 

حالم خیلی گرفته هست 
حقوقمون رو که کم کردن و اضافه کاریمون رو هم نصف نمی دونم به کجا داریم میریم هیچی درست که نشد یک چیزی هم از دست دادیم اینم از مدریت جدید
۰۱
خرداد

سلام

چی بگم دلم خونه 
دیروز بعد از کلاس خیاطی به حوریا گفتم بریم یه چیزی بخوریم 
حوریا جان هم پیشنهاد دادن بریم ابمیوه و کیک بخوریم 
گفتم بریم ابمیوه سیب سر راهنمایی 
که حوریا الاو بلا بریم کافی شاپ اونم برج سلمان 
منم گفتم ولش کن بریم بزار بچه به ارزوش برسه 
رفتیم فقط پنج شش نفر که بیشتر نبودن اونم کافی شاپ به اون بزرگی در ضمن همه از این حالتهای های کلاس و خیلی دیسپرین دار بودن منم که خسته و بزور راه رفتن و علاقه ای به همچین مکانی نداشتن 
در صورتی که ابمیوه فروشی سیب جایی برای نشستن نبودن و اغلب سرپا بودن ولی حداقل از چیزی که می خوردن لذت می بردن 
سفارش دادیم اول قبض رو که دادن که پرداخت کنم سرم سوت کشید اخه بچه با این پول که میشد شام خورد تو بهترین جاها 
بیخیال وقتی اوردن سفارشها رو منکه گریه ام گرفته بود حوریا هم می نالید 
خدای من ابمیوه فروشی که می رفتیم جگرمون حال میومد 
دیروز جگرم خون شد 
اخه بچه چرا دنبال زرق و برق هستی