راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۱
خرداد

سلام 

می دونم ادم هریم یا پشت بند هم می نویسم یا اینکه دل و دماغ نوشتن نداشته باشم دلم از دست دوستی شکسته که سه سال تمام فکر می کردم واقعا دوستم هست با هم درد دل می کردیم چقدر اشتباهاتش رو من جلوی مدیر کل رتق و فتق می دادم بهم گفته بودن ادم خوب و قابل اعتمادی نیست ولی گوش نکرده بودم 
مهم نیست این نیز بگذرد و توکل برخدا 

۱۶
خرداد

سلام

بعداز مدتها پنج شنبه به خودم یک حالی دادم و بعد از کلی خواهش از صدف جون وقت گرفتم که برم موهام و کاراملی رنگ کنم 
بعد از یکسال که ناخنهای کاشتم رو هم برداشته بودم بالاخره از نو کاشتم اول باید به خودم برسم این همه کار می کنم که اول باید خودم در اولویت باشم 
یک چیز جالب من از 23 خرداد  رفتم مرخصی یعنی سه روز مرخصی گرفتم و با جمعه شد چهار روز در ضمن دیگه هم اضافه کار نمیرم و راحت شدم 
روز چهارشنبه ورک شاپ داشتم از ساعت 11 تا ساعت3:30
تو راه برگشت گفتم یکم پیاده روی کنم زده بود به سرم تو این گرما و دنبال صندل مشکی این در و اون در می زدم قیمتها سر سام اور بود 215000تومان خیلی قشنگ بقود قیمت مناسب هم داشت ولی خوب من دوست نداشتم 
از خیرش گذشتم و از مغازه اومدم بیرون در اولین فرصت در موقع offمیرم می خرمش ببینید کی گفتم 
هیچ اومدم راه برم یک ماشین بوق بوق خانم تو رو خدا یک لحظه بایست باهات حرف بزنم 
ول نمی کرد اخرش بهش گفتم اقا خواهشا مزاحم نشین 
یکهو گفت خانم میشه من برم این صندل رو براتون بخرم 
ماتم برد با استرس گفتم چی ؟ نه بابا بیخیال 
یکهو گفت من دوست دارم براتون بخرم؟ منم بهش گفتم اخه برای چی ؟ گفت ازتون خوشم اومده 
راهم و گرفتم رفتم بازم پیله شد و اومد 
بهش گفتم اقا حرف حسابت چیه ؟
گفت می خوام صندل رو برات بخرم منم در جواب گفتم منم نخواستم 
گفت نگاه خانم من ازدواج کردم ولی دنبال یک دوست و پایه بر ایبیرون رفتن و تفریح می خوام من خانم کاملا مذهبی  دارم و پایه ی تفر یحات من نیستن ایشون فقط برای اینکه زن خونه باشه خوبه و من هیچ  تفریحی با ایشون ندارم 
مبهوت نگاهش کردم 
گفت هر چقدر هم بخوای برات خرج می کنم فقط با من باش ازت خوشم اومده 
نگاهش کردم و بهش گفتم اقا اولا من متاهلم در ثانی برو با خانمت صحبت کن و خواسته هات و بگو دنبال منم نیا 
بر ام عجیب شده یکسری میان زن افتاب مهتاب ندیده می گیرن و بعد نالانن که پایه ی تفریحات نیست و یکسری هم می نالن 
مگه اینها کور بودن روزی که زن گرفتن یا اینکه این زن رو برای خونه و تربیت بچه می خوان و برای تفریحات خودشون کس دیگه منطقشون چیه ؟
در تعجبم از این افراد این طرز فکر خانمشون رو توی ده تا چادر میپیچن و بعد دنبال کس دیگری هستن خدایا اینها رو به راه راست هدایت کن 
۰۸
خرداد

سلام 

حالم خیلی گرفته هست 
حقوقمون رو که کم کردن و اضافه کاریمون رو هم نصف نمی دونم به کجا داریم میریم هیچی درست که نشد یک چیزی هم از دست دادیم اینم از مدریت جدید
۰۱
خرداد

سلام

چی بگم دلم خونه 
دیروز بعد از کلاس خیاطی به حوریا گفتم بریم یه چیزی بخوریم 
حوریا جان هم پیشنهاد دادن بریم ابمیوه و کیک بخوریم 
گفتم بریم ابمیوه سیب سر راهنمایی 
که حوریا الاو بلا بریم کافی شاپ اونم برج سلمان 
منم گفتم ولش کن بریم بزار بچه به ارزوش برسه 
رفتیم فقط پنج شش نفر که بیشتر نبودن اونم کافی شاپ به اون بزرگی در ضمن همه از این حالتهای های کلاس و خیلی دیسپرین دار بودن منم که خسته و بزور راه رفتن و علاقه ای به همچین مکانی نداشتن 
در صورتی که ابمیوه فروشی سیب جایی برای نشستن نبودن و اغلب سرپا بودن ولی حداقل از چیزی که می خوردن لذت می بردن 
سفارش دادیم اول قبض رو که دادن که پرداخت کنم سرم سوت کشید اخه بچه با این پول که میشد شام خورد تو بهترین جاها 
بیخیال وقتی اوردن سفارشها رو منکه گریه ام گرفته بود حوریا هم می نالید 
خدای من ابمیوه فروشی که می رفتیم جگرمون حال میومد 
دیروز جگرم خون شد 
اخه بچه چرا دنبال زرق و برق هستی