راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

چاپلوسی

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ

تا دیروز که همکار xمون مرخصی بود خانم h هی می گفت برنگرده در بدر شه دختره ی جیغ جیغو سلیطه بعد از ده روز خانم xبرگشتن سر کار همه سلام معمولی و رسیدن بخیر و خوش گذشت گفتیم رسید به خانم h شروع کرد (سلام عزیزم چطوری  وای که چقد جات خالیه جای خالیت کاملا احساس میشد و.......) یعنی منو می گی هنگ کرده بودم ادم دورو تا این حد

  • ستاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی