راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

کمکم کنید

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ق.ظ

کارم شده رفتن سر کار اومدن بخونه نمی دونم هیچ تفریح خاصی ندارم زندگیم با اینکه سخته ولی دوستش دارم از 5.30 که از خواب بیدار میشم اول باید سماور رو روشن کنم که حوریا برای صبحانه چایی داشته باشه بعدش یک کوکو یا هرچیز دیگر که بتونم براش ساندویچ درست کنم ببره مدرسه یک دوش و اگر شیفت صبح باید برم سر کار حتما دوشم رو می گیرم و ساعت یک ربع به هفت راه می فتم 

بعضی وقتها که سوار اتوبوس واحد میشم تعجب میکنم ایا این مادرها صبح  بیدار میشن ببینن بچه اشون چه جوری داره میره مدرسه ؟ باورتون نمیشه کرم پود زده رژ زده خط چشم کشیده شاید باورتون نشه من هنگ می کنم بگذریم مشکل من این نیست .... مشکل من زندگی روتینی که دارم نمی دونم چه جوری بقیه میرسن برن استخر یا سینما یا برن مهمونی و , عروسی منکه وقت کم میارم بشدت کلاسهام و که به هزار بدبختی میرم بعد از کلاس باید برم سر کار و بعد خونه و کارهای خونه و طبق معمول ساعت 11 خواب 

انگار خودم رو فراموش کردم همش دنبال کار کردن برای در اوردن پول بیشتر برای رفاه زندگیم ...ولی نمی دونم چرا هر چه در امد بیشتر میشه نیازها بیشتر و خرج ومخارج بیشتر !   

باورتون نمیشه شبها که سرم و رو بالش میذارم بیهوش میشم انگار تو مغزم ساعت کار انداختن ساعت 5 که میشه خود بخود بیدار میشم .

حس خوبی ندارم هیچ چیز منو راضی نمی کنه اصلا از زندگیم لذت نمی برم هیچ چیز برام خوشایند نیست لحظه ای خوشحالم که بتونم یکی از خواسته های حوریا رو براورده کنم شاید بیش از حد مادر و وابسته به حوریا که خوشحالی من در خوشحالی اون خلاصه میشه خنده داره اگه بگم اگه حوریا با من بیرون نباشه نتونم چیزی بخورم یک حس عذاب بهم دست میده واصلا حس خوبی نیست کار تو کلینیک و خیاطی جز خستگی برام عایدی نداشته چرا از نظر مادی راضیم ولی خودم چی امسال تصمیم گرفتم هر جور شده برم مسافرت حتی اگه برای خودم نتونم لباس عید بخرم می خوام از این روتین که برای زندگیم درست کردم یک کوچولو  دور شم تا حدی  هم تونستم همین که سینما برم همینکه با حوریا یک دور کوچولو بزنم یک ابمیوه بخورم بازهم خوشحالم ولی در همه حال باز هم خدا رو شکر می کنم 

در اخر دوستان ببخشید من تازه کارم ونویسنده ی خوبی نیستم


  • ستاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی