بدترین طعتیلاتی که گذروندم
شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۴۲ ب.ظ
سلام
به من تعطیلات نیومده ای کاش سر کار میومدم زهرم شد جایی که نرفتم فقط گریه و گریه باز هم خدا رو شکر که اینجا رو دارم چرا بعضی ادمها اینقدر زبون تلخ دارن چرا درک ندارن چرا نمی خوان بفهمن که بعضی حرفها بعضی کلمات خیلی سخت هستن نمیشه تحمل کرد چرا نمی فهمن هر کسی ظرفیتی داره بخدا من تمام سعیم اینه که بتونم زندگیمو هر چقدر تلخ باشه باز هم بتونم با کمترین چیزها شیرینش کنم بتونم یک حس خوشایند داشته باشم ...پس چه مرضیه که نمی زارن .....من چیز زیادی از زندگی نمی خوام فقط ارامش و بس خودم دارم خودم رو صد پاره می کنم که حداقل از نظر مادی در مضیقه نباشم خوب پس بی خیال من بشین واقعا خسته هستم واقعا کم میارم دیگه نمی خوام فکرم در گیر مسائل خاص بشه...
نمی دونم چرا من و ماهان زبون همدیگر رو نمی فهمیم نمی خوات درک کنه نمی خواد بفهمه همیشه حق با اونه منم مشکلم بی پناهی و بی کسی هست ...اخه برم دردم رو به کی بگم باز هم خدا رو شکر اینجا هست یک چندتا دوست دارم یک جایی هست که بتونم دردهام و بگم بتونم دردهام و حرفهام و بی پرده و بدون ترس از سوء استفاده از دردهام کسی بفهمه دلم گرفته ....
دیروز اول گفتم می خوام برم سر خاک مامانم بهشت رضا برم باهاش حرف بزنم و دردم رو بگم بعد گفتم ولش کن نفهمه بهتره منکه اگه زنده باشه بازم که نمیرم بگم که ناراحت نشه الان که دستش از دنیا کوتاه هست چرا خوب ازارش بدم گناه که نکرده مادر شده ...
بی خیال شدم بعدش گفتم میرم حرم پیش امام رضا حرف بزنم ازش بخوام ارومم کنه یک مدت اروم شده بودم همش سر کار بودم این سر کار اومدن خودش یک نعمت هست با تمام سختیها و اذیت شدناش خدایا ازت ممنونم که دستم رو گرفتی ...
نمی دونم نرفتم حرم موندم خونه اینقدر عصبی بودم که با حوریا هم حرف نزدم بزور جوابش رو می دادم سه تا داداش دارم هر کسی گرفتار زندگی خودش هست تازه وقتی دچار مشکل میشن بهم زنگ می زنن که تو مشکلشون کمکشون کنم احمد هم که جریانش رو گفتم نمی خوام مشکلات من بهش اضافه بشه من می خوام خودش حالش بهتر شه خواهرام در گیر زندگی خودشونن جز اینکه اگه بگم ناراحتیشون بیشتر بشه کاری نکردم پس ساکت میشم و دردم می مونه برای خودم ....
بازهم توکل به خدا
برام دعا کنید
- ۹۵/۱۰/۰۴