مهر سکوت به لب می زنم
چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ
سلام
ممنونم دوستان خوبم بابت کمک و همراهیتون
چی بگم .....دیشب شب بدی رو گذروندم
نمی دونم از کجاش بگم
بارها شنیده بودم گرگهایی هستن که بره های کوچک بی گناه رو گول می زنن
اخه اینها چرا اینقدر درنده هستن چرا رحم و مروت ندارن
یک گرگ اومده تو زندگی من دختر بچه ی معصوم من رو فریب داده نمی دونم وقتی فهمیدم چه حس بدی بهم دست داد حس کردم شکستم حس کردم چینی دلم از هم دریده شد دیگه نفهمیدم چکار کنم حقیقت رو می گم خیلی برام سخت بود من دخترم رو رو پر قو بزرگ کردم که هیچ کم و کسری نداشته باشه هیچی تو دلش نذاشتم بمونه سعی نکردم محدودش کنم که بخاطر محدودیتها دست به کارهای ناشایست بزنه
می گفتم اگه قراره کاری بشه بزار جلوی من با علم من بشه ...
ولی دیشب بره ی معصوم من گیر یک گرگ افتاده بود خدا رو شکر سالم هست ولی دریده بود نه جسمش رو بلکه احساساتش رو نمی دونستم چه کنم خودم هم حس کردم با حوریا دریده شدم
به باد کتک گرفتمش دلم شکسته بود باورم نمی شد دسته گل من
کسی که همه به زیبایی و خوش هیکلی و مودبی و خانم بودن می شناختن اخه چرا؟
من کجای کار رو اشتباه کردم کجا از محبت دریغ کردم کجا اخه ؟
حرف نمی زد هیچ حرفی نمی زد می گفت من حرفهام و زدم می گفت اگه بگم شما خنده تون می گیره و مسخره ام می کنید
می گفت فکر نمی کردم کسی بتونه من رو فریب بده
دوستای خوبم نیاز به کمکتون دارم خواهش می کنم با نظراتتون با راهنماییتون کمکم کنید دخترم رو نجات بدم نمی خوام گول این ادمها رو بخوره
نمی دونم سر کار برم در رو رو قفل کنم این درسته ؟
گوشیش رو ازش بگیرم ؟
چه جوری بفهمونمش اینها گرگن در لباس میش کمکم کنید عاجزانه دریغ نکنید سخت تحت فشارم
تمام ما یملک من به یغما رفته
وجودم رو دریدن
حوریا تمام گنج زندگی من هست
نمی خوام میوه ی زندگیم کرم خورده بشه کمکم کنید عاجزانه
ببخشید که همیشه ناله هامو براتون اوردم
شاید روزی بشه منم از خوشیهام بنویسم
- ۹۵/۱۱/۰۶