راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

مهر سکوت به لب می زنم

چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ

سلام

ممنونم دوستان خوبم بابت کمک و همراهیتون 
چی بگم .....دیشب شب بدی رو گذروندم
نمی دونم از کجاش بگم 
بارها شنیده بودم گرگهایی هستن که بره های کوچک بی گناه رو گول می زنن 
اخه اینها چرا اینقدر درنده هستن چرا رحم و مروت ندارن 
یک گرگ اومده تو زندگی من دختر بچه ی معصوم من رو فریب داده نمی دونم وقتی فهمیدم چه حس بدی بهم دست داد حس کردم شکستم حس کردم چینی دلم از هم دریده شد دیگه نفهمیدم چکار کنم حقیقت رو می گم خیلی برام سخت بود من دخترم رو رو پر قو بزرگ کردم که هیچ کم و کسری نداشته باشه هیچی تو دلش نذاشتم بمونه سعی نکردم محدودش کنم که بخاطر محدودیتها دست به کارهای ناشایست بزنه 
می گفتم اگه قراره کاری بشه بزار جلوی من با علم من بشه ...
ولی دیشب بره ی معصوم من گیر یک گرگ افتاده بود خدا رو شکر سالم هست ولی دریده بود نه جسمش رو بلکه احساساتش رو نمی دونستم چه کنم خودم هم حس کردم با حوریا دریده شدم 
به باد کتک گرفتمش دلم شکسته بود باورم نمی شد دسته گل من 
کسی که همه به زیبایی و خوش هیکلی و مودبی و خانم بودن می شناختن اخه چرا؟
من کجای کار رو اشتباه کردم کجا از محبت دریغ کردم کجا اخه ؟
حرف نمی زد هیچ حرفی نمی زد می گفت من حرفهام و زدم می گفت اگه بگم شما خنده تون می گیره و مسخره ام می کنید 
می گفت فکر نمی کردم کسی بتونه من رو فریب بده 
دوستای خوبم نیاز به کمکتون دارم خواهش می کنم با نظراتتون با راهنماییتون کمکم کنید دخترم رو نجات بدم نمی خوام گول این ادمها رو بخوره 
نمی دونم سر کار برم در رو رو قفل کنم این درسته ؟
گوشیش رو ازش بگیرم ؟
چه جوری بفهمونمش اینها گرگن در لباس میش کمکم کنید عاجزانه دریغ نکنید سخت تحت فشارم 
تمام ما یملک من به یغما رفته 
وجودم رو دریدن
حوریا تمام گنج زندگی من هست 
نمی خوام میوه ی زندگیم کرم خورده بشه کمکم کنید عاجزانه 
ببخشید که همیشه ناله هامو براتون اوردم 
شاید روزی بشه منم از خوشیهام بنویسم
  • ستاره

نظرات  (۵)

ستاره جان
وقتی تو چنین شرایطی خودت انقدر درمانده میشی چطور میخوای قدرتمند بودنت رو به دخترت یاد بدی
تو همیشه تو شرایط سخت وضعیتت رو مدیریت کردی و این قضیه هم مستثنی نیست
درمانده نشو چیزی که دخترت تجربه کرده به اقتضای سن و معمولا گذراست.
من نمیدونم مناسب ترین رفتار با توجه به شرایط خانوادگی شما چیه ولی قطعا زندانی کردن یا گرفتن گوشیش کار درستی نیست.
من حتی موافق با کتک زدنش نیستم حوریا نباید حس کنه ته عصبانیت شما کتک زدنه
سعی کن با دخترت دوست باشی انقد که میتونه پیش دوست رازهاش رو بگه به شما هم بگه اونوقت میتونی راهنماییش کنی.
چیشده؟
  • ساناز هستم
  • من هم با حرف های مریم موافقم.
    کتک زدن یا در رو قفل کردن نمیتونه پاسخگو باشه.
    در مورد گوشی رو گرفتن ولی مطمین نیستم. من از 13 سالگی موبایل داشتم و ای کاش نداشتم. 
    شاید مشاوره گرفتن از یک مشاور خانواده بهترین راه حل باشه. 
    به نظرم سعی کنید باهاش صحبت کنید. همه چیز هایی که اینجا مینویسید رو بهش توضیح بدید.  سختی هایی که تحمل کردید. ارزش های دیگه ای که میتونه با داشتنشون به خودش افتخار کنه به جز زیبایی و خوش اندامی براش تعریف کنید مثلا. یعنی سرگرم به دست آوردن موفقیت هایی بشه.  مثل تحصیل،  ورزش،...
    ابنا چیزایی بود جه به ذهن من میرسید. امیدوارم حل شه مشکلتون.
    پاسخ:
    سلام ساناز جان ممنون از هودردی و مهربونیت 
    چه میشه کرد این دور و زمونه با زمونه ی ما کاملا متفاوت هست 
    مگه میشه موبایل نداشته باشن بخدا باهاش همین حرفهایی رو که گفتی گفتم بهش گفتم حوریا تو حیفی خدا هیچی بهت کم نداده بلکه زیاد هم بهت بخشیده 
    حداقل باید قدر دان نعمتهای الهی شوی در ضمن 
    بهش گفتم تو سنت الان مناسب این چیزها نیست سعی کن بعدها که بزرگ شدی دانشگاه رفتی بعدن می تونی با عقل یک انتخاب خوب داشته باشی
    سلام عزیزدلم..
    چقدر ناراحت شدم. چقدر غُصه دار شدم خدا شاهده خیلی...
    عزیزم اینقدر این جامعه بد شُده که واقعا دیگه بچه ها قابل کنترل نیستن :(
    یعنی اونقدری که وقتشون توی مدرسه و بیرون از خونه میگذره خیلی کم پیش میاد کنار خانواده باشن.
    نمیدونم چی باید بگم...
    خودم رو در حدی نمیدونم بخوام اظهار نظر کنم. چون من خودم هم بچه ی همین نسل هستم. منم چنین روزهایی رو داشتم که خوب شاید کمتر شاید بیشتر تاثیر گذار بوده.
    اما خوب میدونم که گوشی گرفتن و محدود کردنشون هیچ کمکی نمیکنه که هیچ بدتر سرکش میشن.
    شاید بهتر باشه باهاش صحبت کنی و غیر مستقیم جوری که نفهمه هیشه تحت کنترلت باشه. که کجا میره با کی میره...
    راستش یه چیز دیگه هم هست.
    این روزها بچه ها خواه ناخواه میخوان رابطه با جنس مخالف رو تجربه کنن.
    نمومنش خواهر خودم که تو سن 15 سالگی بخاطر جو مدرسه و دوستاش رفته بود توی این داستانا.
    کاری از من برنمیومد جز نصیحت کردن که بی فایده س این دوستی ها فقط از زندگی و درست عقب میمونی.
    که خوب به گوشش بدهکار نبود و کاره خودش رو میکرد.
    من هم ترجیح دادم سکوت کنم اما در عوض هرجا میرفت باهاش میرفتم جلوشو نمیگرفتم.
    تا اینکه خیلی زود به خودش اومد وقتی دید زندگیش پُر شده از استرس و مخفی کاری، درساش اُفت پیدا کرده و رابطه ش یه رابطه پوچ و گذراس دیگه گذاشت کنار.
    به قولی سرش به سنگ خورد.
    بعد از اون دیگه هیچوقت سراغ اینجور روابط نرفت و چسبید به درسش.
    خُدارو شکر الانم با بهترین نمره ها داره میره سمت هدفش که رسیدن به تحصیلات بالاس.

    بازهم هرجور خودت صلاح میدونی. اما محدود کردن راهش نیست...
    امیدوارم که دیگه براتون پیش نیاد موردی :(
    پاسخ:
    سلام عزیزم واقعا حرفات همه درست و بجا بوده  وحتما حرفات و تجربه ات درسته چون تو مال این نسل جدیدی و بهشون نزدیکی حتما از تجربه ات و راهنماییت استفاده می کنم واقعا ممنونم که بهم کمک کردی و تجربه ات رو در اختیارم گذاشتی خوشحالم 
  • بلاگر کبیر ^_^
  • ستاره جان دختر نوجوون رو برا چی کتک میزنی آخه :/ دخترت متناسب با سنش رفتار میکنه.تو اینستا با اسم بلاگر کبیر پیدام کن منشنت کنم رو یه پستی که همین پری شب در این مورد خوندم.

    پاسخ:
    سلام عزیزم خوبی
    نمی دونی چه حالی داشتم کابوس می دیدم
    خودم اگه بهت بگم بعد از اون جریان افسرده شدم دروغ نگفتم
    ممنون که من و راهنمایی می کنی دوست من

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی