راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

بوی بهار می اید و دل من کاملا بهاریست

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۳۱ ب.ظ

سلام

بوی بهار میاد و  چه بوی خوبی انگار این همه مدت در خواب زمستانی بودم و الان دارم از خواب بیدار میشم همه جا رنگ و بوی خاصی گرفته
همه جا بوی زندگی و تولدی نو به خودش گرفته 
دنیا داره متحول میشه
تحویل سال نو میلادی اینقد به دل نمی شینه که عید نوروز ما اینقدر طراوت و زیبایی داره 
از اول اسفند همه دارن تدارک می بینن 
همه جنب و جوش دارن 
رنگ زمین عوض میشه صدای پرنده ها زیباتر میشه و مهربونیها بیشتر و بیشتر 
و دوست دارم این عید رو این زنده شدن دوباره رو نه فقط این زنده شدن و نفس کشیدن برای زمین هست بلکه برای ما ادمها هم هست 
انگار یک رستاخیز دیگه ای صورت گرفته و در دل من هم غوغایی به پا شده و چقدر این ماه زود گذشت امروز جمعه ی اخر سال هست
منتظر یاسی هستم بیاد دنبالم احمد رو هم برداریم بریم سر خاک مامانم دلم براش تنگ شده
چقدر دوست داشتم بابام همینجا مشهد کنارمون بود می رفتیم سر خاکش ولی حیف که دوره و ابادان هست
چقدر دلم هواش و کرده دلتنگتم
بااینکه فقط 13 سال با محبت پدری بزرگ شدم و زمانی که وجودش رو نیاز داشتم دیگه نبود ولی دلتنگشم
نبودنش نه یعنی کم گذاشتن پدرم نه عمرش به دنیا نبود چقدر جای خالیت تو جای جای زندگیم احساس میشه پدرم برام دعا کن به دعات نیاز دارم و همیشه به داشتنت به خودم بالیدم 
  • ستاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی