راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

نامه ای برای پدر فرزند نداشته ام

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام مهربانم

دیروز که سوار خط واحد بود لحظه ای را متصور شدم  که اورکت خودت را پوشیدهی و باان کت وشلوار ابی نفتی با وقار ایستاده  بودی چقدر برایم تحسین برانگیز و زیبا بودی

نمی دانم دیگران زیبایی مرد را در چه می بینن ...در عضله ...؟شاید نگاهها متفاوت باشد من نمی گویم هیکل متناسب را دوست ندارم پرا دوست دارم ولی سکسپک بودن شکم و برآمدن عضله برایم اهمیت ندارد ان چه که برایم مهم است همان لحظه که مرا در اغوش خود میگیری ان حس مردانه ان حس زیبا و ارامش به من تداعی شود و ان است که مهم است....

دلم تو را می خواهد بدون هیچ گونه حد و مرزی ولی چه کنم که حد و مرزها تمام زندگیم را فرا گرفته اند دلم تو رامی خواهد بدون هیچ خط قرمزی ولی تو انقدر خط قرمز کشیدی که من فقط مانعها را در جلوی چشم خویش می دیدم ..ای کاش برای درست داشتن حد و مرز مشخص نمی کردی ای کاش....

دیشب هنگامی که گفتم: ای وای اگه بچه دار شیم چه می شه؟ گفتی : مبارک باباش.....

تو نمی دونی چه حس خوبی را به من القا کردی حس داشتن تو را حس این که تو مال منی را به من دادی چقدر حس خوبی بود من با این حس تا ساعتها خوش بودم این حرفت شاید بعد از سالها قشنگترین حرفی که شنیدم حس کردم من را از خودت می دانی حس کردم منو تو یکی هستیم...

بچه بهانه است برای داشتنت برای بودنت برای حس کردنت همین ...!والامن بچه را بی تو می خواهم چکار اگر عقده ی حس مادری بود که من یک دختر دارم من کمبود تو را دارم من کمبود حس تو را دارم من تو را می خواهم ساعتها بدون توام "ساعتها بدون حضور تو بر من سخت می گذرد ....

دیشب دوست داشتم بهت زنگ بزنم و بگم پایه هستی که با هم بریم بیرون برای پیاده روی و من و تو کنار هم با بچه بازیهای من با اداهای تو با هم راه برویم فارق از همه چیز فقط با تو باشم بازویت را بگیرم و دوباره همان حس اول عشق در رگهایم جاری شود من تو را دوست دارم...

نمی گویم زندگی بر وفق مراد من شده نمی گویم هر انچه از زندگی خواسته ام حداقل هایش به من رسیده نه انتظارمن فراتر از این حرفهاست خواستهایم بیشتر است و اگر تا الان با تو به اینجا رسیده ام زائیده ی سعی و تلاشهای مکرر خودم هست

باز هم راضیم به داشتنت دوست دارم این را بدان ...

ولی شاید روزی دوست داشته باشم یک تکه از وجودت را در دل خود جای دهم وول بخورد لگد بزند و غلط بزند و من بگم نگاه کن تکان خورد ...

دوست دارم از عشق خودم یک تکه از وجودش از خون و رگش در وجودم باشد و با من 9ماه تمام درون من زندگی کنه 

چقدر این نی نی دوست داشتنی هست چون باباش رو دوست دارم ...بوس

دوست دارم بابای بچه ی نداشته ی من

فکر کن یک بچه بدنیا بیادکه نصف وجودش از تو باشد مثل تو مهربان و با محبت دستهای کوچولویش را بگیرم  و بگویم این حاصل زندگی من و تو است کوچولوی نازنین خودم ...

کاش می شد شرایط اجازه می داد که از تو بچه دار شوم خدایا یعنی میشه....؟

  • ستاره

نظرات  (۱)

:-*
پاسخ:
مرسی دوست خوبم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی