راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

حس پیری و موی سفید

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ب.ظ

سلام 

من ادمه هریم 
یکهو هرم می گیره بنویسم یکهو هم نه و شاید تا مدتها دستم به نوشتن نره 
از قضا امروز داشتم یک وبلاگ از یک نویسنده خوب بنام (مرد بارانی ) می خوندم یاد قضیه یامروز ظهر افتادم 
امروز ساعت 1:30که با ماهان سوار ماشین و بسمت کلینیک میومدم چندتا خانم مسن با موهای سفید دیدم یکهو به ماهان گفتم:خانمها رو دیدی گفت اره چشون بود گفتم: موهای سفیدشون رو دیدی گفت: اره گفتم: خدا کنه من به خانواده ی پدری برم و موهام سفید نشه 
وای فکر کن من هنوز مو سفید ندارم اگه موهام سفید شه دق می کنم 
اونم گفت که تو اون سن رنگ سفیدی مو یک قشنگی خاصه خودش رو داره 
ولی من دوست ندارم نمی دونم چرا از پیری می ترسم ماهان بهم میگه اعتماد بنفس نداری ...اصلا ربطی به اعتماد بنفس نداره نمی دونم چرا از پیری ترس خاص دارم 
حس تنهایی و مریض شدن زیر دست اینو اون افتادن بده من دوست دارم اگه قراره بمیرم سرپا باشم و سر حال 
برای همه ارزوی سلامتی دارم در ضمن این خانمها خیلی خوشتیپ و های کلاس بودن و اینکه سرحال
  • ستاره

نظرات  (۲)

من هم همینطورم یهو نوشتنم میگیره یهو هم تا مدتها نمینویسم
پیری جزئی از زندگیه ازش نمیشه فرار کرد فقط کاش اونموقع حسرت نخوریم
پاسخ:
سلام مریم جون
موافقم عزیزم ممنون که همراه منی
اولین بار یاس موی سفیدم رو کشف کرد اونروز کلی گریه کرد . اون زمان یه دونه بود حالا ولی خیلی بیشتر شده . به وقتش باهاش کنار میای عزیزم 
پاسخ:
سلام من هنوز ندارم نمی خواااااام

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی