راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۹
اسفند

سلام 

به تمام دوستان و همراهانم 
و تبریک روز زن و مادر به تمام عزیزانم 
امسال هم گذشت خوب یابد تلخ یا شیرین 
هرچه بود گذشت دلتنگم برای لحظاتی که گذشت و قدر ندانستم 
و شاید عبرتی بشه برای امسال که قدر لحظاتم را بیشتر بدانم و برای داشته هایم ارزش بیشتری قائل باشم
امروز هم روز مادر هست و من بی مادرم اینروز رو سر می کنم خدا رحمت کنه تمام مادران از دست رفته و سلامت و سرافرازی برای بقیه ی مادران در قید حیات 
نمی دونم وداع کردن با سالی که داره میره سخته و سلام به سالی که میاد اسون 
کلمات کم شدن و چیزی در ذهنم برای نوشتن نیست 
در کل ارزوی سال خوب برای تمام دوستان و عزیزان و همراهان خوبم رو دارم 
دوستون دارم 
سال خوبی پیش رو داشته باشین و مشکلات کم رنگتر بشه 
ممنون بابت همراهیتون
۲۶
اسفند

سلام

بوی بهار میاد و  چه بوی خوبی انگار این همه مدت در خواب زمستانی بودم و الان دارم از خواب بیدار میشم همه جا رنگ و بوی خاصی گرفته
همه جا بوی زندگی و تولدی نو به خودش گرفته 
دنیا داره متحول میشه
تحویل سال نو میلادی اینقد به دل نمی شینه که عید نوروز ما اینقدر طراوت و زیبایی داره 
از اول اسفند همه دارن تدارک می بینن 
همه جنب و جوش دارن 
رنگ زمین عوض میشه صدای پرنده ها زیباتر میشه و مهربونیها بیشتر و بیشتر 
و دوست دارم این عید رو این زنده شدن دوباره رو نه فقط این زنده شدن و نفس کشیدن برای زمین هست بلکه برای ما ادمها هم هست 
انگار یک رستاخیز دیگه ای صورت گرفته و در دل من هم غوغایی به پا شده و چقدر این ماه زود گذشت امروز جمعه ی اخر سال هست
منتظر یاسی هستم بیاد دنبالم احمد رو هم برداریم بریم سر خاک مامانم دلم براش تنگ شده
چقدر دوست داشتم بابام همینجا مشهد کنارمون بود می رفتیم سر خاکش ولی حیف که دوره و ابادان هست
چقدر دلم هواش و کرده دلتنگتم
بااینکه فقط 13 سال با محبت پدری بزرگ شدم و زمانی که وجودش رو نیاز داشتم دیگه نبود ولی دلتنگشم
نبودنش نه یعنی کم گذاشتن پدرم نه عمرش به دنیا نبود چقدر جای خالیت تو جای جای زندگیم احساس میشه پدرم برام دعا کن به دعات نیاز دارم و همیشه به داشتنت به خودم بالیدم 
۲۵
اسفند

سلام 

خیلی بی قرارم اینقدر بی قرار که اومدم یک بار دیگه بنویسم جایی که حرف دلم رو بدون هیچ حد و مرزی می تونم بنویسم 
تپش قلبم بالاست نمی دونم چرا 
بی قرارم 
۲۵
اسفند

سلام

سلام به دوستای خوب و مهربونم 
نمی دونم چرا دلم مالامال از خواستن یک بچه شده یک پسر بچه 
حس مادریم به جوش اومده حسی که سالهاست فقط ظرفیت داشتن حوریا رو داشته نه بیشتر 
حسی که فقط می گفت حوریا و بس و دیگر هیچ بچه ای را نمی خواهم 
نمی دانم چرا این حس در من مثل یک اتشفشان خاموش شروع به فعال شدن کرده 
منکه حسرت مادر شدن رو ندارم منکه کمبودش رو ندارم چرا این حس اینجوری داره قلقلکم میده 
قبلن فقط منتظر پریود شدن بودم ولی الان از دیدن علائم پریودیم به هیچ وجه خوشحال نمیشم 
دوست دارم روزی برسه که حس کنم وجودش داره شکل می گیره و کمکم رشد می کنه 
نمی دونم روز یکه بگم به ماهان باردارم چه حسی پیدا می کنه 
اونکه همیشه از وجودم بچه یمشترکمون حرف زده 
چقدر دوست دارم طفلکم رو امیرسام 
با چشمان درشت و مشکی و ابروهای پیوندی  ویک چال که مثل باباش روی چونه ش داره 
با موهای نسبتا صاف و پسری گندمگون با قد بلند و نگاه های معصوم 
میشه روزی تو بغل بگیرمش 
یعنی اون روز میشه زندگیم رنگ واقعیت بگیره 
یک رنگ قشنگ و پر از زندگی 
رنگی که ماهان رو بتونه به دل من بسازه 
و زندگیمون رو قشنگتر کنه و کشش ماهان به حوریا رو بیشتر کنه 
خدایا بارها کمکم کردی ایندفعه هم کمکم کن 
دیروز داروهای قبل از بارداری رو خانم دکتر قانعی برام نوشت از خدا بخواد از این هفته شروع به خوردن می کنم 
که نی نی م کمبود ویتامین نداشته باشه 
و بازهم می خوام مادر شم یک مادر با تمام وجود به معنای حقیقی مادر شدن 
خدایا تو به من با دادن حوریا منت گذاشتی امیر سام رو هم از تو می خوام 
خدایا دوست دارم سال دیگه تولد ماهان که رفتیم بیرون بچه ام بغلم باشه 17 اسفند سال دیگه من یک پسر تو بغل داشته باشم 
ممنونم دوستان خوبم که درد دلم رو گوش می کنید
۲۳
اسفند

سلام

نمی دونم شاید تصمیم درست باشه یا غلط 
شاید هم بعدها پشیمون بشم نمی خوام طفلک معصومم بشه مایه ی دست اویز من برای رسیدن به هدفهام تو زندگی 
اولین باربعد از مدتها دوست دارم بچه دار شم یک کوچولو که صداش خونه رو برداره و با خنده هاش یک حس خوب به زندگیمون بده 
زندگیم رنگ و بو بگیره از این حالت خموده در بیاد....
یک وجه اتصالی بین من و ماهان باشه ماهان بیشتر به این زندگی دلبسته بشه 
شاید وجود یک بچه از رگ و ریشه ی خودش بیشتر ماهان رو تو خونه ببینم 
با اینکه من شاغلم و سخته برام ولی بازم برای نجات زندگیم دست به این کار می زنم 
این دفعه با برنامه به خودم برسم ویتامین های بدنم تامین بشه که ویار بدی نداشته باشم از اینور از دکترها و ماماها نه یک نفر چند نفر پرسیدم گفتن چون مدت طولانی قرص خوردم شاید باردار شم شاید هم نه ولی حداقل میگن شش ماه طول میکشه خیلی دوست دارم زودتر باردار شم 
خدایا کمکم کن 
برام دعا کنید دوست دارم یک بچه از ماهان تو وجودم باشه سال دیگه این وقت سال یک بچه ی کوچولو تو بغلم باشه ممنونم از همراهی دوستان خوبم
۲۲
اسفند

سلام 

به دوستان خوب و همراهم این اخر سالی حال همه خوب باشه و سرحال باشن و مشکلات همه حل شه 
اخر ساله و همه مشغول خونه تکونی 
اره منم خونه تکونی عید رو خیلی دوست دارم نه به این شدت که از پا بیفتم که شب عید از شدت کمر درد نتونم سر پا باشم خوب چه کاریه مهم اینه که همه جا تمیز باشه 
ما فقط بشور بشور راه می ندازیم انگار کل سال رو کاری نکردیم..... من شاید دکور خونه رو عوض کنم و برم یه قالی بخرم و یک رو تختی برای اتاق خوابم بخرم و همین دیگه بفکر سفره هفت سین هم باید باشم راستی هیچی نخریدم ای خداااااا.....
امسال چند تا خواسته از خدا دارم که همشون رو می نویسم که موقع سال تحویل یادم نره و از خدا بخوام 
که انشا الله مستجاب کنه 
خدای من مهربونتر از این حرفاست 
شاید براتون خنده دار باشه ولی من معتقدم به اندازه ی تمام ادمهای روی کره ی زمین خدا هست و خدای هر انسان همونطوری هست که اون شخص دوست داره یعنی تصوراتش از خدای خودشه متاسفانه یک قشر عظیم تو جامعه ی ما از خدا یک نعوذ وبالله یک هیولا ساختن که فقط منتظره که بنده هاش گناه کنن و اتش جهنمش براه  هست برای سوزوندن ....بخدا که اینطور نیست خدا خیلی مهربونه من ئخیلی دوسش دارم خدای من واقعا مهربونه به نخ رسیم و کنده نشدم ای کاش ما ادمه این رو با تمام وجود درک می کردیم ...
این روزهای اخر خدای مهربونم ازت ممنونم بخاطر تمام چیزهایی که به من دادی و بخشیدی و مطمئنم به من بیشتر عنایت خواهی کرد ممنونم 
راستی من هنوز هیچی برای عید نخریدم ...
۱۱
اسفند

سلام

دوستای خوبم ممنونم از همراهیتون 
بودنتون بهم امید و دلگرمی میده 
حالم خوبه و روتین زندگیم و در پی گرفتم 
احمد داداشم خدا رو شکر روند درمانش داره عالی پیش میره رنگ و روش حسابی عوض شده و اب زیر پوستش اومده منکه خیلی خوشحالم و از خدای مهربونم متشکرم 
و خدا کنه روح مامان بابام شاد شه 
یاسی خواهرم اخر سالی یک ماشین صفر خرید و بسی خوشحال هست و باز هم خدا رو شکر 
از شب ولنتاین بگم که با ماهان و جوجه ام رفتیم شام بیرون و عالی بود و شب خوبی شد کلا از وقتی رویه ام و عوض کرده ام یکمقدار زندگی به کامم شده و باز هم خدا رو شکر با اینکه ندیده گرفتن خیلی چیزها سخت هست ولی اینکه من یکمقدار جلوگیری می کنم از حال بد شدنم باز هم خوبه 
دیروز با داداش صالحم رفتیم خرید طلا برای خانمش و دخترش کل پاساژ طلا رو زیر و رو کردیم که چند تیکه بخریم 
و تفاوت سلیقه مابین من و داداشم و بالخصوص خانم داداشنم یک چیز فاحش و غیر قابل تصور من و داداش جواهر پسند و خانم داداشم طلاهای لهر 
دیگه اخرش تونستیم یک تو گردنی و یک تک پوش و گوشواره بشدت زرد به قیمت 13 ملیون بخریم 
و برای دخترش هم یک ست دخترانه و یک تک پوش حدود 2400 ملیون برای اون هم خریداری کنیم  و بعد شام گرفتیم و خوشحال به خونه اومدیم البته این بعد از یک روز کاریه خیلی بد که من کلی گریه کردم 
حوریا هم داره چمدونش رو می بنده و اماده مسافرت با خانوده ی داییش میشه 
17 اسفند هم تولد ماهان بود شام رفتیم بیرون البته به حساب من 
وکلی سفارش متنوع دادیم  و کلی حوریا ادا اطفال در اورد که وای من چقدر خز شدم این و نمی خورم نمی تونم خوب بخورم و تمیز نمیشه خورد و همه نگاه می کنن و این حرفا 
که یکهو ماهان گفت بنظرت جای کی خالیه منم هی اسم بردم فلان فلان گفت نه نفهمیدی گفتم نه بع گفت من اسمش رو می زارم اولش امیر بعد اسم دومش رو تو بزار بعد خیلی قشنگ گفت امیر سام خوبه منم به یک نگاه اکتفا کردم ولی تو دلم کلی قیجی و یجی رفت و ضعف کردم که مرد زندگیت ازت بچه بخواد
خدا کنه این اخر سالی برای همه خوب باشه 
ممنون از همراهی دوستان خوبم