سلام
سلام به دوستای خوب و مهربونم
نمی دونم چرا دلم مالامال از خواستن یک بچه شده یک پسر بچه
حس مادریم به جوش اومده حسی که سالهاست فقط ظرفیت داشتن حوریا رو داشته نه بیشتر
حسی که فقط می گفت حوریا و بس و دیگر هیچ بچه ای را نمی خواهم
نمی دانم چرا این حس در من مثل یک اتشفشان خاموش شروع به فعال شدن کرده
منکه حسرت مادر شدن رو ندارم منکه کمبودش رو ندارم چرا این حس اینجوری داره قلقلکم میده
قبلن فقط منتظر پریود شدن بودم ولی الان از دیدن علائم پریودیم به هیچ وجه خوشحال نمیشم
دوست دارم روزی برسه که حس کنم وجودش داره شکل می گیره و کمکم رشد می کنه
نمی دونم روز یکه بگم به ماهان باردارم چه حسی پیدا می کنه
اونکه همیشه از وجودم بچه یمشترکمون حرف زده
چقدر دوست دارم طفلکم رو امیرسام
با چشمان درشت و مشکی و ابروهای پیوندی ویک چال که مثل باباش روی چونه ش داره
با موهای نسبتا صاف و پسری گندمگون با قد بلند و نگاه های معصوم
میشه روزی تو بغل بگیرمش
یعنی اون روز میشه زندگیم رنگ واقعیت بگیره
یک رنگ قشنگ و پر از زندگی
رنگی که ماهان رو بتونه به دل من بسازه
و زندگیمون رو قشنگتر کنه و کشش ماهان به حوریا رو بیشتر کنه
خدایا بارها کمکم کردی ایندفعه هم کمکم کن
دیروز داروهای قبل از بارداری رو خانم دکتر قانعی برام نوشت از خدا بخواد از این هفته شروع به خوردن می کنم
که نی نی م کمبود ویتامین نداشته باشه
و بازهم می خوام مادر شم یک مادر با تمام وجود به معنای حقیقی مادر شدن
خدایا تو به من با دادن حوریا منت گذاشتی امیر سام رو هم از تو می خوام
خدایا دوست دارم سال دیگه تولد ماهان که رفتیم بیرون بچه ام بغلم باشه 17 اسفند سال دیگه من یک پسر تو بغل داشته باشم
ممنونم دوستان خوبم که درد دلم رو گوش می کنید