راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

راز نوشت

اینجا زنی از رازهایش می گوید...

شاید روزها سخت است، شاید لحظه ها جان میکاهند تا بگذرند، اما میگذرند...
و من اینجا در آستانه ی نه فصلی سرد ، در آستانه ی یک عمر سخت ایستاده ام!

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۱
فروردين

سلام 

به تمام دوستهای خوب و مهربانم
اره ترس اینده تمام وجودم رو گرفته با خودم حداکثر ضرر و حداقل منفعت رو سنجیدم 
حداکثر ضرر اینکه من می مونم و دوتا بچه و حداقل منفعت اینکه هم حوریا تنها نیست و هم من برای زمان پیر شدنم تنها نمی مونم 
شاید هم ماهان نپذیره حرف بچه رو همیشه می زنه و چون فکر می کنه من بچه نمی خوام شاید حرفش جدی نباشه ولی چند سال پیش ماهان اصلا می گفت بچه مطلقا نباید داشته باشیم الان هم چه شوخی و چه جدی من تصمیم خودم رو گرفتم و خدا بزرگه و توکل بر خدا 
مشکل بعدیم حوریا هست که یکمقدار سر خود شده و کنترلش سخت شده یکسره دوست داره با دوستاش بیرون باشه یعنی میشه گفت از هفت روز هفته چهار روزش 
دیروز نشستم با حوریا کلی حرف زدم شاید بفهمه و سر عقل بیاد 
از دیروز هم سیاتیکم عود کرده و الان با هزار بدبختی سر کارم نشستم و از شدت درد به خودم می پیچم 
حوریا شده معظل بزرگ زندگیم کم دردسر دارم اینم روش نمی دونم این چه سنی هست و با خودم هر چه گذشته رو کنکاش می کنم چیزی از این کارهایی که الان حوریا می کنه رو انجام ندادم می دونم دوره یما و اینا خیلی با هم تفاوت داره ما کجا و اینها کجا فکرشون رفتارشون واقعا برام عجیبه تازه فکر کنید من که همه فکر می کنن من و حوریا خواهریم وای به حال اونایی که تفاوت سنیشون خیلی بیشتر هست اونا چه مشکلاتی دارن الله یعلم 
این دوستای اجتماعی رو چه کنم که در رنگهای مختلف هستن 
چه جوری حالیش کنم بابا اینها عاشق نیستن اینها فکرشون یک چیز دیگه است 
۲۷
فروردين

سلام

سلام به تمام دوستان خوب و مهربونم 
ممنونم از تمام حضور و دلگرمیتون 
ممنونم از بودن و دلداریتون و ندیده دوستون دارم 
تصمیم رو گرفتم باید یک همخون با ماهان تو خونه داشته باشیم بچه ای که تو خونه ماهان رو بابا خطاب کنه 
بچه ی مشترک بین من و ماهان از وجود مشترکمون 
هشت سال هست که داریم با هم زندگی می کنیم باید یک وجه اشتراک داشته باشیم
انشاالله اگه خدا بخواد بعد از پایان درمان بعد از ماه رمضان اقدام به بچه دار شدن می کنم 
برام دعا کنید همه چیز روبه راه شه 
۱۴
فروردين

سلام 

نمی دونم از کجا شروع کنم بالاخره تعطیلات تموم شد و من برگشتم سر کار مثل همه 
دیروز هم که 13 بدر بود مثل همه با خانواده ام بدون ماهان (جون ماهان همراه بچه هاش بود)13 رو بدر کردیم 
سعی می کنم دیگه با ماهان بحثی نکنم و فقط هر انچه در سر دارم رو پیش ببرم 
صبوری کنم در مقابل تمام ناملایمتهای زندگیم 
تا ببینم چه پیش میاد و خدا چی می خواد سال خوبی رو برای همه ارزومندم 
ممنون از تمام حضور و دلگرمی تون
۰۸
فروردين


سلام

بغض سنگینی تمام وجودم رو گرفته

از دیشب تمام دلم رو له میکنه هر جور می خوام خودم رو شاد نگه دارم بازم یک چیزی هست که ازارم بده دلم گرفته انذازه ی یک اسمون یک دریا اشک برای ریختن دارم کم اوردم تو این زتدگی دیگه طاقت ندارم خدایا ازت خواستم حال و احوالمون رو عوض کنی حالمو خوب کنی اخه چرا انگار 2روز خوش بودن به من یکی نیومده

علکی خوش هم نمی تونم باشم مشکلاتم زیاده چرا وقتی فکر کردم میشه بچه دار شم و اقدام به بچه دار شدن کردم همه چیز بهم ریخت نمی دونم باید چکار کنم اگه هم جدا شم هیچ پشتوانه ی مالی ندارم خیلی بدبختم بازم اگه یکنفر بودم توخوابگاه زندگی می کردم ولی حوریا رو چه کنم حسابی کلافه هستم

شاید باید تا مدتی همه چیز رو تحمل کنم تا بتونم یک پولی جور کنم که بشه خونه ای رهن و اجاره کنم و توش زندگی کنم اونم یک جای پرت نه تو شهر ....نمی دونم خدا از من انگار رو برگردونده و دیگه کاری به کاره من نداره

خیلی خسته ام حسابی اعصابم ضعیف شده ای کاش میشد اینجا که میام فقط از خوشیهام بگم ولی اینقدر دردم زیاده که خوشیهام در مقابلشون چیزی نیستن

باز هم با اینکه خدا من رو فراموش کرده می گم توکل برخدا

دوستان برای ارامشم دعا کنید

۰۵
فروردين

سلام

ممنون از تمام همراهان و دوستان خوبم 
دیشب ماهان از بجنورد امد با کمر درد و گردن درد 
اینم از شانس من 
امروز صبح اولین کاری که کردم رفتم ازمایشگاه برای ازمایش تیروئید  که هورمونهام کنترل بشه که اگه خدا بخواد تا 3ماه اینده برای بارداری و پسر کوچولوم مشکلی پیش نیاد
دارم داروهام و به موقعه مصرف می کنم که گل پسرم سالم و سرحال بدنیا بیاد 
و خودم هم تو دوران بارداری دچار مشکل نشم 
ماهان هنوز نمی دونه من اقدام به کارهای اولیه بارداری کردم فقط همیشه سراغ گل پسرش رو می گیره و منم می گم بچه نمی خوام 
نمی دونم وقتی بفهمه باردارم چه حالی بهش دست میده ایا خوشحاله یا ناراحت هر چه هست اون بچه ی من هست و من منتظر بودنشم و برای من کاملا خوشایند هست 
حوریا جان من هم مسافرته هنوز و یکسره زنگ بزنه که این خریدم و اون خریدم 
بازم از بودن همتون ممنونم خوشحالم بابت همراهیتون 
۰۴
فروردين

سلام 

عید همگی مبارک
انشاالله سال سراسر خوبی و پر برکت داشته باشین 
و همیشه خوش و سر حال و پاینده باشین 
و هرچه خوبی باشه خدا براتون مقدر کرده باشه 
در کل از 25 اسفند که حوریا رفت مسافرت و خدا رو شکر امسال این بچه مشهد نموند چون من از روز دوم عید سر کارم 
امسال هم خرید عید انچنانی نکردم فقط رفتم دو عدد کیف یکی مشکی و دیگری قهوه ای عسلی گرفتم و دیروز هم رفتم دو دست لباس  خریدم 
اینم خریدهای من از روز 29 اسفند هم ماهان رفت بجنورد و من تا امروز که دارم می نویسم تنهام 
خیلی سخته برام روزهای اول بی تابی کردم ولی خواهرم میگه نکن حتی اگه سخته به روی خودت نیار 
میگه نزار فکر کنه بهت داره سخت می گذره و هر وقت زنگ زد یا حرف زد بزار حس کنه که تو چقدر خوش هستی 
زندگی من هم جور خاصی هست دیگه 
مثل بقیه نیست حالت طبیعی زندگی رو نداره 
من دلم خیلی گرفته تو تنهاییم خیلی گریه کردم ولی برای کسی مهم نیست سعی می کنم همه چیز حالت طبیعی داشته باشه امروز خیلی بی تابم و حالم اصلا خوب نیست 
نمی دونم باید حالم بهتر شه دیگه همینی که هست توکل بر خدا