بغض سنگینی تمام وجودم رو گرفته
از دیشب تمام دلم رو له میکنه هر جور می خوام خودم رو شاد نگه دارم بازم یک چیزی هست که ازارم بده دلم گرفته انذازه ی یک اسمون یک دریا اشک برای ریختن دارم کم اوردم تو این زتدگی دیگه طاقت ندارم خدایا ازت خواستم حال و احوالمون رو عوض کنی حالمو خوب کنی اخه چرا انگار 2روز خوش بودن به من یکی نیومده
علکی خوش هم نمی تونم باشم مشکلاتم زیاده چرا وقتی فکر کردم میشه بچه دار شم و اقدام به بچه دار شدن کردم همه چیز بهم ریخت نمی دونم باید چکار کنم اگه هم جدا شم هیچ پشتوانه ی مالی ندارم خیلی بدبختم بازم اگه یکنفر بودم توخوابگاه زندگی می کردم ولی حوریا رو چه کنم حسابی کلافه هستم
شاید باید تا مدتی همه چیز رو تحمل کنم تا بتونم یک پولی جور کنم که بشه خونه ای رهن و اجاره کنم و توش زندگی کنم اونم یک جای پرت نه تو شهر ....نمی دونم خدا از من انگار رو برگردونده و دیگه کاری به کاره من نداره
خیلی خسته ام حسابی اعصابم ضعیف شده ای کاش میشد اینجا که میام فقط از خوشیهام بگم ولی اینقدر دردم زیاده که خوشیهام در مقابلشون چیزی نیستن
باز هم با اینکه خدا من رو فراموش کرده می گم توکل برخدا
دوستان برای ارامشم دعا کنید