سلام
بعد از سالها بعد از مدتها گفتم برات حرفهای ناگفته دلم را به صورت یک نامه برات بنویسم
همسر مهربانم :
قبل از همه میدانی دوستت دارم وداشتم و خواهم داشت
گاهی وقتها بیاد همان روز اول که باهم بیرون رفتیم ومی خواستم برای حوریا لوازم تحریر بگیریم دستم را دور دستت حلقه کردم وچه حس خوشایندی بود ای می شدیکبار دیگر این حس را تکرار کرد نمی دانم حس مالکیت وحس داشتن ولی نمی دانم چرا با رفتارت این حس را از من گرفتی ایا زیاد بود ویا به قول خودت حق من نبود وشاید نخواستی با داشتن این حس خودت را درگیر کنی ...!
ولی من در خیالم با تو جهان را در نوردیدم وباتو زندگی زیبایی را تجربه کردم گاهی وقتها که میبینم زن وشوهری با همدیگر قدم بر می دارند ومغازه ها را تماشا میکنند وبه هم عشق می ورزند خودم وخودت را جای انها جا می زنم و حس خوب خوشبختی را تجربه می کنم
مهربانم خنده دار است که من به کاغذ نوشته ها پناه برده ام شاید یکسری حرفها در ناگفته ها نهفته باشد دلم تنگ شده برای اون موقع هاد که در یک ظرف با هم غذا می خوردیم ومن لقمه ها را با دست خودم درون دهانت می گذاشتم و چه حس زیبایی بود و دوست داشتم و دارم این حس را....
روزهایی که با هم در پارک ملت قدم می زدیم چه روزهای خوبی بود نمی دانم تو این روزها رو از من گرفتی یا زمانه ...! دوست دارم باز هم تکرار بشه دوست دارم دست را مثل سابق بگیرم بپرم و بخندم و به عقب راه بروم و تو بگی نکن مردم الان در مورد ما چه فکر می کنن ...بزار هر فکری که دوست دارن بکنن بزار هر چه می خواهند بگویند مهم من و تو هستیم که کنار هم خوش بودیم چرا بخاطر این و ان تمام خوشیهای ما از بین رفت وقتی کنار هم تو ماشین می نشستیم با هم خوش بودیم ولی الان سعی می کنم کنارت تو ماشین ساکت باشم مبادا حرفی بزنم که ناراحتی پیش بیاورد کنار تو بودن را دوست دارم می دانم زمانه بر وفق مراد من نبود و نیست ونتوانستم قلبت را برای خودم تسخیر کنم ولی من سعی خودم را کردم شاید بلد نباشم ابراز احساس کنم ولی دوست دارم کاش روزها برگردد